علم و فلسفه

از زمان ها ی گذشته پیوسته دو چیز مورد توجه آدمی و موضوع کنجکاوی او بوده است . یک حوادث و امور عالم یعنی محیطی که در آن زندگی می کند و دریافت چگونگی و چرایی آنها . دوم راه و قاعده و دستوری که بتواند او را در گیر و دار این محیط به سوی خوشبختی و سعادت رهنمون باشد .

تحقیقاتی که درباره ی این دو مسئله کلی و مهم به عمل می آمد حکمت یا فلسفه نام گرفت و کسانی که به آن تحقیقات می پرداختند حکیم یا فیلسوف خوانده شدند .

بنابراین در آغاز امر حکمت شامل همه معلومات بشری بود و به مناسبت موضوعات دو گانه خود به حکمت نظری و حکمت عملی تقسیم می شد .

از طرف دیگر به مرور این نکته آشکار شد که امور و موضوعات مطالعه دو گونه اند یک دسته آنها که تابع قوانین نسبتا ثابت هستند و دریافت چگونگی و چرایی آنها از راه حس و تجربه و استدلال عقلی ممکن است و دسته دوم آنها که این صفت را به صراحت و دقت ندارند پس کم کم عادت بر این شد که دسته اول را موضوع بحث علوم و دسته دوم را موضوع بحث فلسفه قرار دهند .

بنابراین بحث از خواص ماده و ظاهر حال موجودات زنده و احوال و رفتار آدمی را علوم مختلفی چون فیزیک ، شیمی و زیست شناسی و غیره عهده دار شدند.

ولی بحث از خود ماده وجان و روان به فلسفه اختصاص دارد از این گذشته علوم به کشف علل نزدیک و نمایان موضوعات مورد بحث خود قناعت می کنند ولی فلسفه است که باید هم علل اولی و اصلی امور و هم علل غایی آنها را جستجو کند یعنی معلوم بدارد عالم توسط که و برای چه آفریده شده است؟