حکمت 38 نهج البلاغه


امام علی (ع)

به فرزندش امام حسن [عليه السلام] فرمود : پسرم ! چهار چيز از من يادگير (در خوبى ها ) ،

 و چهار چيز به خاطر بسپار (هشدارها)، كه تا به آن ها عمل مى كنى زيان نبيني

الف ـ خوبى ها
 1ـ همانا ارزشمند ترين بى نيازى عقل است .

 2 ـ و بزرگ ترين فقر بى خردى است .

3 ـ و ترسناك ترين تنهايى خود پسندى است .

 4 ـ و گرامى ترين ارزش خانوادگى ، اخلاق نيكوست .

ب ـ هشدار ها

پسرم از دوستى با احمق بپرهيز ، چرا كه مى خواهد به تو نفعى رساند اما دچار زيانت مى كند

  از دوستى با بخيل بپرهيز ، زيرا آنچه را كه سخت به آن نياز دارى از تو دريغ مى دارد

و از دوستى با بدكار بپرهيز، كه با ا ندك بهايى تو را مى فروشـد

  و از دوستى با دروغگو بپرهيز كه به سراب ماند: دور را به تو نزديك ، و نزديك را دور مى نماياند

حکمت 38 نهج البلاغه

عرفان

عرفان

عرفان از "عرف" است و به معنی شناخت و شناختن می‏باشد. در اصطلاح حكما و عرفا عبارت

است.ازشناخت و معرفت قلبی كه از راه كشف و شهود، نه بحث واستدلال، حاصل می‏شود.

در تعریفی جامع و جهان‌شمول به مفهوم شناختی «رازگونه و نهانی» خمیرمایه افکار بلند

 و آداب تاثیرگذاریست برای یافتن و پیوستن به حقیقت از طریق شهود ، تجربه درونی و حال

یعنی عارف بر اثر تصفیه باطن و سیر و سلوك به خدا و اسما و صفات او معرفت و شناخت مشهودی پیدا می‏كند. مصداق حقیقت در عرفان الهی وجود خداست. عرفان شناختی حقیقت گرایانه و تلاشی عمل گرایانه فراتر از واقع گرایی حسی - عقلی و آرمانگرایی است.

همچنین گفته می‌شود عرفان شناخت قلبی است که از طریق کشف و شهود، نه بحث و استدلال حاصل می‌شود و آن را علم وجدانی هم می‌خوانند. کسی را که واجد مقام عرفان است عارف گویند.

درعرفان‌های منتسب به ادیان حقیقت وجود خداست و رسیدن به او غالباً از طریق زهد (و جذبه) می باشد.

عرفان دارای دو بخش است: نظری و عملی.

عرفان نظری به تفسیر هستی می‏پردازد، یعنی به تفسیر خدا و جهان و انسان.

عرفان عملی عهده دار پرورش كمال انسان است. این بخش از عرفان علم سیر و سلوك نامیده می‏شود.

عارف سالک با دل،عشق ،وجان به سوی مقصد ومقصود که خدا وحقیقت است طی طریق می نمایدبرای انکه به قله ی انسانیت برسد .

اهل معرفت و عرفان با شناخت خود وخدا سعی دارد مسیر سیر الی الله را طی کرده و هدف او یک چیزاست و ان هم رضایت و خشنودی خداوند

مراحلی را که عارف در عــرفان شـرق طی مینماید،بدین شرح است.

 1= مرحله طلب    2= مرحله عشق    3= مرحله معرفت     4= مرحله استغنا

5= مرحله توحید     6= مرحله حیرت     7= مرحله ی فنا

در اسلام نيز آيات گوناگون در قرآن زهد و پارسايي و بي‌اعتنايي به امور دنيوي را مايه خشنودي خدا از بنده وسبب وصول او به مراتب و مقامات برتر و نزديكي به پروردگار شمرده است.

حکیم ابن سینا در تعریف عارف چنین می‌گوید:

آنکه از تنعم دنیا، رو گردانده‌است زاهد نامیده می شود.

آنکه بر انجام عبادات از قبیل نماز و روزه و غیره مواظبت دارد به نام عابد خوانده می شود.

و آنکه ضمیر خود را از توجه به غیر حق باز داشته و متوجه عالم قدس کرده تا نور حق بدان بتابد به نام عارف شناخته می شود.  البته گاهی دوتا از این عناوین یا هر سه در یک نفر جمع می شود.

هدف عارف

عارف، حق(خدا)را می خواهدنه چیزی غیرحق،و هیچ چیزی را بر معرفت حق ترجیح نمی‌دهد،و عبادتش برای حق، تنها به خاطر این است که او شایسته عبادت است، و بدان جهت است که عبادت رابطه ای است شریف،

نه به خاطر میل و طمع در چیزی یا ترس از چیزی.

پس، هدف و انگیزه عارف در عبادت، دو چیز است:

  1. شایستگی ذاتی معبود، برای عبادت
  2. شایستگی خود عمل عبادت

حافظ  ( بحر  فـنا)

حاصل کارگه کون و مکان اینهمه نسیت                 

                                              باده پیش آر کـه اسـباب جهان اینهمـه نیست

پنجروزی که دراین  مرحلـه  مهلت  داری               

                                           خـوش بیاسـای زمانی کـه زمان اینهمـه نیست

ازدل وجان شرف صحبت جانان غرض است            

                                            غرض این است وگرنه دل وجان اینهمه نیست

منت  سدره و  طـوبی   ز  پی   سایه  مکش           

                                           که چو خوش بنگری ای سروروان اینهمه نیست

دولت آن نیسـت که بی خون دل آید بکـنار                    

                                                ور نه با  سعی  و  عمل  باغ  جنان  اینهمه نیست

بر  لـب  بحر  فـنا  منـتظـریـم  ای   ساقی            

                                               فرصتی  دان  کـه  زلب  تا بدهان  اینهمه نیست

زاهـد ایمن مشو از بازی غـیرت زنهار                     

                                            کـه ره  از صومعه تا  دیر  مغان  اینهمـه  نیست

دردمـندی مـن سوخـته ی زار و نزار                       

                                            ظاهـراً  حـاجت  تقریر  و  بیان  اینهمــه  نیست

نام حافـظ رقم نـیک پذیرفت ولـی                      

                                             پیش  رندان  رقم   سود   و  زیان اینهمـه نیست

حافظ

پند

مراقب افکارت باش               

                              آنها به گفتار تبدیل میشوند

مراقب گفتارت باش              

                              آنها به کردار تبدیل میشوند

مراقب کردارت باش           

                             آنها به عادات تبدیل میشوند

مراقب عاداتت باش             

                             آنها به شخصیت تبدیل میشوند

مراقب شخصیتت باش         

                            آنها به سرنوشت تبدیل میشوند

دکتر حسین الهی قمشه ای(ذکر)

اگر می گویند ذکر کنید ، منظور این نیست که یک تسبیح دستمون بگیریم و بگوییم: یا الله ، یا رحمان ، یا رحیم و ... ،اسم ببریم ،اینها ذکر نیست.  ذکر اینست که او در کل زندگی ما حضور داشته باشد . اگر یک اسم خدا جمیل است، پس باید در معماریمان باشد، توی رفتارهایمان باشد، تو لباسمون باشد تو ظاهر و باطنمون باید باشد، تو صحبت کردنمون باید باشد.هر کس ذاکر نباشد به اسماء الله، زندگیش سخت می شود، معیشتش تنگ می شود .  

دکتر حسین الهی قمشه ای

سیمین بهبهانی(بـا بی خـبری عـمری)

بگذشــت مــرا ای دل بـا بی خـبری عـمری

بـا بی خـبری از خـود کردم ســپری عـمری 

چـون شـعله سرانجامم خاموشی و سردی شـد

هـر چـند ز مـن سر زد دیـوانـه گری عـمری 

نـرگـس نـشـدم ، دردا ! تـا تـــاج زرم بـاشــد

چـون لاله نـصیـبم شد خـونیـن جگری عـمری 

دل همچو پـرسـتـویی هـردم به دیــاری شــد

آخر چه شـدش حـاصل زین دربدری عـمری 

دلـدار چه کـس بـودم یا دل به چه کـس دادم

از شورِ چه کس کردم شوریده سری عمری 

تـا روی نـکـو دیـــدم آرام ز کــف دادم

سـرمایـه ی رنجم شد صاحب نظری عـمری 

پــیونـد تــن و دل را پـیوسـته جـــدا دیـدم

دل با دگـران هـر دم تـن با دگـری عـمری

 سیمین بهبهانی


شهریار (حسن تماشایی)


راهی به خدا دارد ، خلوتگه تنهایی

آنجا که روی از خود ، آنجا که به خود آیی

هر جا که سری بردم ، در پرده تو را دیدم

تو پرده نشینی و ، من هرزه ی هر جایی

بیدار ِ تو تا بودم ، رویای تو میدیدم

بیدار کن از خوابم ، ای شاهد رویایی

از چشم تو میخیزد ، هنگامه ی سرمستی

وز زلف تو میزاید ، انگیزه ی شیدایی


هر نقش ِ نگارینت ، چون منظره ی خورشید

مجموعه ی لطف است و ، منظومه ی زیبایی

چشمی که تماشاگر ، در حسن تو باشد نیست

در عشق نمیگنجد ، این حسن ِ تماشایی

شهریار

عرفان به فرموده ی آیت الله بهجت

عرفان به فرموده ی آیت الله بهجت

شخصي از آن عارف بزرگوار پرسيد: چگونه مي‌توان به عرفان دست يافت و عارف شد؟
حضرت آيةالله بهجت فرمودند:

اگر به آنچه مي‌دانيد عمل كنيد و معلومات را زير پا نگذاريد،اين تمام عرفان است.

اگر تمام مردم به همين مقدار كه مي‌دانند عمل كنند، كار درست مي‌شود.

حکیم ابن سینا(تعریف= زاهد- عابد- عارف)

حکیم ابن سینادر تعریف عارف چنین می‌گوید:

آنکه از تنعم دنیارو گردانده‌است زاهد نامیده می شود.

آنکه بر انجام عبادات از قبیل نماز و روزه و غیره مواظبت دارد عابدخوانده می شود.

 و آنکه ضمیر خود را از توجه به غیر حق باز داشته و متوجه عالم قدس کرده

تا نور حق بدان بتابد  بهنام عارف شناخته می شود.

البته گاهی دوتا از این عناوین یا هر سه در یک نفر جمع می شود.


علامه طباطبایی(کیش مهر)

کیش مهر


همی گویم و گفته ام بارها

بود کیش من مهر دلدارها

پرستش به مستی است در کیش مهر

برون اند زین جرگه هشیار ها 

به شادی و آسایش و خواب و خور

ندارند کاری دل افگار ها

کشیدند در کوی دلدادگان

میان دل و کام ،دیوار ها

چه فرهاد ها مرده در کوه ها

چه حلاج ها رفته بر دارها

چه دارد جهان جز دل و مهر یار

مگر توده هایی زپندارها

ولی راد مردان و وارستگان

نبازند هرگز به مردارها

مهین مهرورزان که آزاده اند

بریزند از دام جان تارها

به خون خود آغشته و رفته اند

چه گل های رنگین به جویبارها

بهاران که شاباش ریزد سپهر

به دامان گلشن ز رگبارها

کشد رخت،سبزه به هامون و دشت

زند بارگه،گل به گلزار ها

نگارش دهد گلبن جویبار

در آیینه ی آب،رخسارها

رود شاخ گل در بر نیلوفر

برقصد به صد ناز گلناز ها

درد پرده غنچه را باد بام

هزار آورد نغز گفتار ها

به یاد خم ابروی گل رخان

بکش در بزم می خوار ها

گره را ز راز جهان باز کن

که آسان کند باده،دشوارها

جز افسون و افسانه نبود جهان

که بستند چشم خشایارها

فریب جهان را مخور زینهار

که در پای این گل بود خارها

پیاپی بکش جام و سرگرم باش

بهل گر بگیرند بیکارها

علامه طباطبایی

رهی معیری ( ساقی بده پیمانه ای)

ساقی بده پیمانه ای

ساقی بده پیمانه ای زان می که بی خویشم کند
بر حسن ِ شورانگیز او عاشق تر از پیشم کند

زان می که در شبــهای غم بارد فروغ صبحدم
غافل کند از بیش و کم ، فارغ ز تشویشم کند

نور سحرگاهی دهد ، فیضی که میخواهی دهد
با مسکنت شاهی دهد ، سلطان درویشم کند

سوزد مرا ، سازد مرا ، در آتش اندازد مرا
وز من رها سازد مرا ، بیگانه با خویشم کند

بستاند آن سرو سهی سودای هستی از  رهی
یغما کند اندیشه را ، دور از بد اندیشم کند

رهی معیری

استاد علی معلم (شعر ديده بگشا)

 ديده بگشا

ديده بگشا اي به شهدِ مرگِ نوشينت رضا

ديده بگشا بر عدم اي مستيِ هستي فزا

ديده بگشا اي پس ازسوء القضا حسن القضا

ديده بگشا ازكرم ، رنجورِ دردستان ، علي

بحر ِمرواريدِ غم ، گنجورِ مردستان ، علي

ديده بگشا رنجِ انسان بين و سيلِ اشك وآه

كبرِ پُستان بين و جامِ جهل و فرجامِ گناه

تير و تركش ، خون وآتش ، خشمِ سركش ، بيمِ چاه

ديده بگشا بر سِتم ، دراين فريبستان ، علي

شمعِ شبهاي دژم ، ماهِ غريبستان ، علي

ديده بگشا نقشِ انسان ماند باجامي تهي

سوخت لاله ، مرد لِِِِِِيلي ، خشك شد سروِ سهي

زآگهي مان جهل ماند و جهل ماند از آگهي

ديده بگشا اي صنم اي ساقيِ مستان ، علي

تيره شد از بيش و كم ، آيينة هستان ، علي

علی معلم


بندگان خدا حتما میدانند!

بندگان خدا حتما میدانند!

خداوند از آنها نخواهد پرسید، که چه لباس هایی در کمد داشتی؟

بلکه خـواهد پـرسید، بـه چند نفـر لبـاس پوشـاندی؟

خداوند از آنها نخواهد پرسید، خانه ات چند متر بود؟

بـلکـه خـواهد پـرسید، بـه چند نفر در خانه ات خـوش آمد گفتـی؟

خداونـد ازآنها نخواهد پـرسیـد، در چـه منطقه ای زندگی می کردی؟

بلکــه خـواهـد پـرسیـد، چگـونه بـا همسـایگانت رفتـار کردی؟

خـداونـد از آنها نخواهـد پـرسیـد، میـزان درآمـد تو چقـدر بـود؟

بلکه خواهـد پرسید، آیا فقیری را دستگیری نمودی؟

خداوند از ما چه خواهد پرسید ؟

اندرزهای امام علی (ع)

اندرزهای امام علی (ع)

عاقل زبانش را بدون مشورت و فكر و سنجش رها نمى سازد

اما احمق هر چه بر زبانش آيد مى گويد بدون فكر و دقت

پس زبان عاقل از قلب او

و قلب احمق از زبان او فرمان مى گيرد 

امام علی (ع)

دکتر حسین الهی قمشه ای ( نوش دارو )3

نوش دارو

مرحباای عشق خوش سودای ما

ای دوای جمله علت های ما

ای دوای نخوت و ناموس ما

ای توافلاطون وجالینوس ما

 علت اینکه عشق دوای همه دردهاست بخاطراینست که همه دردهاازدل ناشی میشود،هرکدام مایک دلی داریم ودراین دل  هم صدهاهزارآرزوداریم واین آرزوها هم باهم تلاقی پیدا میکنند. وکشمکش وجنگ و تنازع بوجود میاید ،بنابراین اگرماهمه دلمان را یکجایی گرو بگذاریم ، خلاص میشویم.

دکتر حسین الهی قمشه ای

علم و فلسفه

علم و فلسفه

از زمان ها ی گذشته پیوسته دو چیز مورد توجه آدمی و موضوع کنجکاوی او بوده است . یک حوادث و امور عالم یعنی محیطی که در آن زندگی می کند و دریافت چگونگی و چرایی آنها . دوم راه و قاعده و دستوری که بتواند او را در گیر و دار این محیط به سوی خوشبختی و سعادت رهنمون باشد .

تحقیقاتی که درباره ی این دو مسئله کلی و مهم به عمل می آمد حکمت یا فلسفه نام گرفت و کسانی که به آن تحقیقات می پرداختند حکیم یا فیلسوف خوانده شدند .

بنابراین در آغاز امر حکمت شامل همه معلومات بشری بود و به مناسبت موضوعات دو گانه خود به حکمت نظری و حکمت عملی تقسیم می شد .

از طرف دیگر به مرور این نکته آشکار شد که امور و موضوعات مطالعه دو گونه اند یک دسته آنها که تابع قوانین نسبتا ثابت هستند و دریافت چگونگی و چرایی آنها از راه حس و تجربه و استدلال عقلی ممکن است و دسته دوم آنها که این صفت را به صراحت و دقت ندارند پس کم کم عادت بر این شد که دسته اول را موضوع بحث علوم و دسته دوم را موضوع بحث فلسفه قرار دهند .

بنابراین بحث از خواص ماده و ظاهر حال موجودات زنده و احوال و رفتار آدمی را علوم مختلفی چون فیزیک ، شیمی و زیست شناسی و غیره عهده دار شدند.

ولی بحث از خود ماده وجان و روان به فلسفه اختصاص دارد از این گذشته علوم به کشف علل نزدیک و نمایان موضوعات مورد بحث خود قناعت می کنند ولی فلسفه است که باید هم علل اولی و اصلی امور و هم علل غایی آنها را جستجو کند یعنی معلوم بدارد عالم توسط که و برای چه آفریده شده است؟

تفاوت های فلسفه و عرفان


تفاوت های فلسفه و عرفان


فلسفه حرف می آورد و عرفان سکوت

آن عقل را بال و پر می دهد و این عقل را بال و پر می کند

آن نور است و این نار

آن درسی بود و این در سینه

از آن دلشاد شوی و از این دلدار

از آن خدا جو شوی و از این خدا خو

آن به خدا کشاند و این به خدا رساند

آن راه است و این مقصد

آن شجر است و این ثمر

آن فخر است و این فقر

آن کجا و این کجا

 علامه حسن زاده آملی

دکتر حسین الهی قمشه ای2(احوال پرسی)


احوال پرسي هاي ما بصورت تعارف درآمده و سريع تمام مي شود ولي وقتي مي گوييم حال تو چطوره؟ يعني واقعاً دلم مي خواهد بدانم و مي خواهم بيايم در زندگي تو و بدانم چه نيازي داری ؟ ما اگر واقعا حال هم را بپرسيم خيلي ازمشكلات حل مي شود.


دکتر حسین الهی قمشه ای

دکتر حسین الهی قمشه ای-1


شما رهبر ارکستر سمفونیک افكار و احساسات خويشيد. نبايد گامهاي خود را با صداي طبل و شيپور ديگران هماهنگ كنيد. گوش به نواي درون خود بسپاريد. نواهايي كه از درونتان بر ميخيزد را هدايت كنيد

دکتر حسین الهی قمشه ای


 دکتر علی شریعتی


گاهی گمان نمی کنی ولی می شود
گاهی نمی شود که نمی شود

گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود

گاهی گدای گدا می شوی و بخت یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود



 دکتر علی شریعتی

پروین اعتصامی(آسایش بزرگان)

آسایش بزرگان

شنیده‌اید که آسایش بزرگان چیست؟

برای خاطر بیچارگان نیاسودن

بکاخ دهر که آلایش است بنیادش 

مقیم گشتن و دامان خود نیالودن 

همی ز عادت و کردار زشت کم کردن 

هماره بر صفت و خوی نیک افزودن 

ز بهر بیهوده، از راستی بری نشدن 

برای خدمت تن، روح را نفرسودن 

برون شدن ز خرابات زندگی هشیار 

ز خود نرفتن و پیمانه‌ای نپیمودن 

رهی که گمرهیش در پی است نسپردن 

دریکه فتنه‌اش اندر پس است نگشودن

پروین اعتصامی

آيت الله بهجت«پند»

آيت الله بهجت

از مــا ، عمل چنداني نخواسته اند!

مهم تر از عمل کردن،عمل نکردن است

تقوا يعني عمل گناه را مرتکب نشدن!

همه ميپرسند چه کار کنيم؟

من ميگويم: بگوييد چه کار نکنيم؟

و پاسخ اينست

گـنــاه نـکنـيـد

شاه کليد اصلي رابطه با خدا گـنـاه نــکردن است

جامی (مشق نام لیلی)


مشق نام لیلی

دید مجنون را یکی صحرا نورد

در میان بادیه بنشسته فرد

کرده صفحه ریگ و انگشتان قلم

میزند با اشک خونین این رقم

گفت ای مجنون شیدا ، چیست این؟

می نویسی نامه  ، بهر کیست این؟

گفت مشق نام لیلی میکنم

خاطر خود را تسلی میکنم

چون میسر نیست من را کام او

عشق بازی میكنم با نام او

شاعر : جامی

دکتر علی شریعتی(زندگی)

  زندگی خوردن و خوابیدن نیست

انتظار و هوس و دیدن و نادیدن نیست

زندگی چون گل سرخی است

پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف

یادمان باشد اگر گل چیدیم

عطر و برگ و گل و خار

همه همسایه دیوار به دیوار همند

 دکتر علی شریعتی


رهی معیری (بس که جفا ز خار و گل دید دل رمیده‌ام)

بس که جفا ز خار و گل دید دل رمیده‌ام

همچو نسیم از این چمن پای برون کشیده‌ام

شمع طرب ز بخت ما آتش خانه‌سوز شد

گشت بلای جان من عشق به جان خریده‌ام

حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود

تا تو ز من بریده‌ای من ز جهان بریده‌ام

تا به کنار بودیَم بود به جا قرار دل

رفتی و رفت راحت از خاطر آرمیده‌ام

تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو

تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده‌ام

چون به بهار سر کند لاله ز خاک من برون

ای گل تازه یاد کن از دل داغ دیده‌ام

یا ز ره وفا بیا یا ز دل رهی برو

سوخت در انتظار تو جان به لب رسیده‌ام ..

 
رهی معیری


داستان -سنگ تراش

داستان سنگتراش

روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگـانی رد می شد.در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت

این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد.تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد. کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم!در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند.احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.

او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد. کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بارآرزو کردکه باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت.

با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است.و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد

همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود نگاهی به پایین انداخت. و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است

دکتر علی شریعتی(به سه چیز تکیه نکن )

به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق.

آدم با غرور می تازد،

با دروغ می بازد

و با عشق می میرد


(دکتر علی شریعتی)

بهشت از دست آدم رفت


بهشت از دست آدم رفت، از اون روزی که گندم خورد 

ببین چی میشه اون کس که یه جو از حق مردم خورد

کسایی که تو این دنیا حساب ما رو پیچیدن 

یه روزی هر کسی باشن، حساباشونو پس می دن

عبادت از سر وحشت، واسه عاشق عبادت نیست 

پرستش راه تسکینه، پرستیدن تجارت نیست

سر آزادگی مُردن، تَهِ دلدادگی میشه 

یه وقتایی تمام دین همین آزادگی میشه

کنار سفره ی خالی، یه دنیا آرزو چیدن 

بفهمن آدمی یک عمر بهت گندم نشون می دن

بذار بازی کنن بازم برامون با همین نقشه 

خدا هرگز کسایی رو که حق خوردن نمی بخشه

کسایی که به هر راهی دارن روزیتو می گیرن 

گمونم یادشون رفته همه یک روز می میرن

جهان بدجور کوچیکه همه درگیر این دردیم 

همه یک روز می فهمن چه جوری زندگی کردیم

پند  


به نام خداوند بخشنده بخشایشگر

وای بر کم فروشان ! آنان که وقتی برای خود پیمانه می کنند،حق خود را به طور

کامل می گیرند؛اما هنگامی که می خواهند برای دیگران وزن کنند،کم میگذارند

سوره ی المطففین


جان در حمایت یک دم است ،

ودنیا وجودی  میان دو عدم.


دین به دنیا فروشان خرند ،
 یوسف بفروشند تا چه خرند؟

سعدی

کسب حلال­‌

میگویند.خداوند متعال، موسی علیه­‌السلام را با یکی از اولیائش آشنا کرد که شغل آهنگری داشت. موسی چند روز مهمان خانه ­ی آهنگر  شد، اما نه شب ­زنده ­داری از او دید و نه روزه و عبادت خاصّ دیگری.

هنگام جدا شدن، موسی علیه‌السلام از آهنگر پرسید: در این چند روز، من از تو عبادت خاصّی ندیدم. چه کرده­‌ای که از اولیای خداوند شدی؟

آهنگر گفت: من در آهنگری اجیر شخص دیگری هستم. دیدم اگر شب­‌زنده­‌داری کنم یا روز را به روزه گرفتن بپردازم، موقع کار، کسل و خواب‌آلود هستم و ضعف روزه بر من غالب می­شود. در این صورت نمی­‌توانم حقّ صاحب­کارم را ادا کنم و درآمدم حلال نیست. از این رو از روزه گرفتن و شب­‌زنده‌داری منصرف شدم. خداوند به خاطر حلال­‌خوری مرا از اولیای خود قرار داد.

آهنگر معنای صحیح بندگی خدا را می‌دانست و امانت «آهنگری» را رعایت کرد. کسب حلال واجب است، اما روزه‌ی مستحب و نماز شب، واجب نیست