عزم آن دارم که امشب نیم مست

عزم آن دارم که امشب نیم مست
پای کوبان کوزه‌ی دردی به دست
سر به بازار قلندر در نهم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست
تا کی از تزویر باشم خودنمای
تا کی از پندار باشم خودپرست
پرده‌ی پندار می‌باید درید
توبه‌ی زهاد می‌باید شکست
وقت آن آمد که دستی بر زنم
چند خواهم بودن آخر پای‌بست
ساقیا در ده شرابی دلگشای
هین که دل برخاست غم در سر نشست
تو بگردان دور تا ما مردوار
دور گردون زیر پای آریم پست
مشتری را خرقه از سر برکشیم
زهره را تا حشر گردانیم مست
پس چو عطار از جهت بیرون شویم
بی جهت در رقص آییم از الست

شیخ فریدالدین عطار

عطار نیشابوری(ایدل اگر عاشقی)

ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش

بر در دل روز و شب منتظر یار باش

دلبر تو دایماً بر در دل حاضر است

روزنِ دل برگشا، حاضر و هشیار باش

دیده‌ ی جان، روی او تا بنبیند عیان

در طلب روی او، روی به دیوار باش

ناحیت دل گرفت لشگر غوغای نفس

پس تو اگر عاشقی، عاقل و بیدار باش

نیست کس آگه که یار کی بنماید جمال

لیک تو باری به نقد ساخته‌ ی کار باش

در ره او هرچه هست با دل و جان وقف کن

تو به یکی زنده ‌ای از همه بیزار باش

گر دل و جان تو را دُر بقا آرزوست

دم مـزن و در فـنا همدم عطار باش

فرید الدین عطار نیشابوری


وارستگی

وارستگی و آزادگی

روزی در بازار برده فروشان بغداد، آتش افتاد و خلق بسیار بسوختند.

درون یک دکان دو غلام بچه ی رومی بودند که گرد ایشان را آتش فرا گرفته بود .

خداوند آنها گفت: " هرکه ایشان را بیرون آرد ،هزار دینار مغربی بدهم ."

هیچ کس را زَهره نبود که گرد آن بگردد.

ناگاه ابوالحسن نوری رسید،آن دو غلام بچه را دید که فریاد میکنند.

گفت: بسم الله الرحمن الرحیم و پای در نهاد و هردورا به سلامت بیرون آورد .

خداوند دوغلام ، هزار دینار مغربی پیش مرد صاحبدل نهاد

 و گفت : " ای مرد تو توانستی آن دو را نجات بخشی این دینارها بهره ی فداکاری توست "

ابوالحسن نوری نگاهی به خداوند غلام ها کرد

و با طمانینه به او گفت : این دینارها را بردار و خدای را شکر کن

که این مرتبه و مقام که به ما داده اند به نا گرفتن داده اند.

( تذکرة الاولیاء ، عطار )