نصیحت

مواظب همدیگه باشیم !
از یه جایی بــه بعد،دیگه بزرگ نمیشیم؛ پـیــــــــــر میشیم
از یه جایی بــه بعد، دیگه خسته نمیشیم؛ می بُــــــــــــرّیم
از یه جایی بــه بعد،دیـگه تــکراری نیستیم؛ زیـــــــــــادی هستــــــــیم...!!
پس قدر خودتون ، خانواده تون ، دوستانمونو، زندگیمونو و کلأ حضور خوشرنگ مون رو تو صفحهء دفتر وجود بدونیم.
محبت تجارت پایاپای نیست٫
چرتکه نیندازیم که من چه کردم و تو درمقابل چه کردی!
بیشمار محبت کنیم.
حتی اگربهردلیلی کفه ترازوی دیگران سبک تر بود.

فرمان مبارک امام علی عليه السلام به مالک اشتر

گزیده ای از فرمان مبارک امام علی عليه السلام به مالک اشتر

بسم الله الرحمن الرحيم

اي مالک بدان من تو را به سوي کشوري فرستادم که پيش از تو دولتهاي عادل و ستمگري بر آن حکومت داشتند. و مردم به کارهاي تو همان گونه نظر مي کنندکه تو در امور زمامداران پيش از خود و همان را درباره تو خواهند گفت که تو درباره آنها مي گفتي . بدان افراد شايسته را با آنچه خداوند بر زبان بندگانش جاري مي سازد مي توان شناخت.  بنابراين بايد محبوبترين ذخيره در پيش تو عمل صالح باشد. زمام هوا و هوس را در دست گير . و آنچه برايت حلال نيست نسبت به خود بخل روا دار. زيرا بخل نسبت به خويشتن اين است که راه انصاف را در آنچه محبوب و مکروه تو است پيش گيري. قلب خويش را نسبت به ملت خود مملو از رحمت و محبت و لطف کن و همچون حيوان درنده اي نسبت به آنان مباش که خوردن آنان را غنيمت شماري زيرا آنها دو گروه بيش نيستند : يا برادران ديني تواند و يا انسانهائي همچون تو .

به تصديق سخن چينان تعجيل مکن زيرا آنان گر چه در لباس ناصحين جلوه گر شوند خيانت مي کنند . بخيل را در مشورت خود دخالت مده زيرا که تو را از احسان منصرف و از تهي دستي و فقر مي ترساند  و نيز با افراد ترسو مشورت مکن زيرا در کارها روحيه ات را تضعيف مي نمايند . همچنين حريص را به مشاورت مگير که حرص را با ستمگري در نظرت زينت مي دهد.

هرگز نبايد افراد نيکوکار و بدکار در نظرت مساوي باشند زيرا اين کار سبب مي شود که افراد نيکوکار در نيکي هايشان بي رغبت شوند  و بدکاران در عمل بدشان تشويق گردند هر کدام از اينها را مطابق کارش پاداش ده.

بايد بهترين اوقات و بهترين ساعات عمرت را براي خلوت با خدا قرار دهي هر چند اگر نيت خالص داشته باشي و امور رعايا روبه راه شود همه کارهايت عبادت و براي خدا است .

هنگامي که به نماز جماعت براي مردم مي ايستي بايد نمازت نه نفرت آور و نه تضييع کننده باشد . [ نه آنقدر آنرا طول بده که موجب تنفر مامومين شود و نه آنقدر سريع که نماز را ضايع کني] چرا که در بين مردمي که با تو به نماز ايستاده اند هم بيمار وجود دارد و هم افرادي که کارهاي فوتي دارند.

به هيچ يک از اطرافيان و بستگان خود زميني از اراضي مسلمانان وامگذار و بايد طمع نکنند که قراردادي به سود آنها منعقد سازي که مايه ضرر ساير مردم باشد خواه در آبياري و يا عمل مشترک ديگر به طوري که هزينه هاي آنرا بر ديگران تحميل کنند . که در اين صورت سودش براي آنها است و عيب و ننگش برايت و در دنيا و آخرت.

هرگاه رعايا نسبت به تو گمان بد ببرند افشاگري کن و عذر خويش را درمورد آنچه موجب بدبيني شده آشکارا با آنان در ميان گذارو با صراحت بدبيني آنها را از خود برطرف ساز چه اينکه اينگونه صراحت موجب تربيت اخلاقي تو و ارفاق و ملاطفت براي رعيت است. و اين بيان عذر تو را به مقصودت در وادار ساختن آنها به حق مي رساند .

روح خوش بيني را کنار بگذار اگر پيماني بين تو و دشمنت بسته شد  و يا تعهد پناه دادن را به او دادي جامه وفاء را بر عهد خويش بپوشان و تعهدات خود را محترم بشمار و جان خود را سپر تعهدات خويش قرار ده.زيرا هيچ يک از فرائض الهي نيست که همچون وفاي به عهد و پيمان مردم جهان با تمام اختلافاتي که دارند نسبت به آن اين چنين اتفاق نظر داشته باشند حتي مشرکان زمان جاهليت علاوه بر مسلمانان آن را مراعات مي کردند.

مبادا تملق را دوست بداري زيرا که آن مطمئن ترين فرصت براي شيطان است تا نيکوکاري نيکان را محو و نابود سازد . از منت بر رعيت به هنگام احسان بپرهيز و بيش از آنچه انجام داده اي کار خود را بزرگ مشمار و از اينکه به آنها وعده دهي و سپس تخلف کني برحذر باش.

باد دماغت را فرو بنشان حدت و شدت و قدرت دست و تيزي زبانت را در اختيار خود گير  و براي جلوگيري از اين کار مخصوصا توجه به زبانت داشته باش که [ سخني بدون فکر نگوئي] و نيز در به کاربستن قدرت تاخير انداز تا خشمت فرو نشيند و مالک خويشتن گردي هرگز حاکم بر خويشتن نخواهي بود جز اينکه فراوان به ياد قيامت و بازگشت بسوي پروردگار باشي.

من از خداوند بزرگ با آن رحمت وسيع و قدرت عظيمش بر انجام تمام خواسته ها مسئلت دارم که من و تو را موفق دارد تا رضاي او را جلب نمائيم و کاري کنيم که نزد او و خلقش معذور باشيم همراه با مدح و ثناي نيک در ميان بندگان و آثار خوب در شهرهاو تماميت نعمت و فزوني شخصيت در پيشگاه او و نيز از او مسئلت دارم که زندگي من و تو را با سعادت و شهادت پايان بخشد . که ما همه بسوي او باز مي گرديم و سلام ودرود بر پيامبر خدا [ ص ] و دودمان پاکش باد سلامي فراوان و بسيار.

نامه ی 53 نهج البلاغه

برای مشاهده متن کامل فرمان امام به ادامه مطلب مراجعه شود

 

ادامه نوشته

حکمت دوم نهج البلاغه

أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ وَ رَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ وَ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ .

امام علی (ع)میفرمایند

آن كه جان را با طمع ورزى بپوشاند خود را پست كرده ،

 و آن كه راز سختى هاى خود را آشكار سازد خود را خوار كرده ،

 و آن كه زبان را بر خود حاكم كند خود را بى ارزش كرده است.

حکمت دوم نهج البلاغه

خدايكي است و دوّمي ندارد.

در تصور من، بيش از يك مذهب در جهان وجود ندارد،

اما همچنين مي انديشم كه اين مذهب، درخت تنومندي است كه داراي شاخه هاي فراوان است

و همچنانكه تمام شاخه ها شيره مورد نيازشان را از يك منبع مي گيرند، تمام مذاهب نيز جوهره خود را از يك چشمه مي گيرند كه منبع همه آنهاست.

طبيعتاً اگر يك مذهب وجود دارد، يك خدا بيشتر نمي تواند وجود داشته باشد.

اما او ناديدني و غير قابل توصيف است و در نتيجه، از نظر ادبي مي توان گفت، او نامهايي به تعداد همه ي انسانهاي روي زمين دارد.

اين كه ما او را به چه اسمي مي ناميم، اهميت چنداني ندارد. او يكي است و دوّمي ندارد.

            مهاتما گاندی

مناجات

ای کریمی که بخشندة عطایی، و ای حکیمی که پوشنده خطایی، و ای صمدی که از ادراک ما جدایی، و ای احدی که در ذات و صفات بی همتایی، و ای قادری که خدایی را سزایی، و ای خالقی که گمراهان را راهنمایی؛ جان ما را صفای خود ده، و دل ما را هوای خود ده، و چشم ما را ضیای خود ده، و ما را از فضل و کرم خود آن ده، که آن به

این بنده چه داند که چه می باید جُست؟

داننده تویی هر آنچه دانی، آن ده

خواجه عبدالله انصاری

حکمت نهم نهج البلاغه

امام علی (ع) میفرمایند

إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْيَا عَلَى أَحَدٍ أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَيْرِهِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ .

چون دنيا به كسى روى آورد ، نيكى هاى ديگران را به او عاريت دهد ،

 و چون از او روى برگرداند خوبى هاى او را نيز بربايند.

حکمت نهم نهج البلاغه

ﺩﻝ ﺗﻨﮕﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﮐﺮﺩ

ﺩﻝ ﺗﻨﮕﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﮐﺮﺩ
ﺑـﺎﺯﻡ ﯾـﺎﺩ ﺯﻣــﺎﻥ ﺑﭽﮕــﯽ ﮐﺮﺩ

ﺩﻟﻢ ﯾﺎﺩ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﮐﺮﺩﻩ
ﻫـﻮﺍﯼ ﺑـﺴﺘـﮕﺎﻥ ﺧـﻮﯾـﺶ ﮐﺮﺩﻩ

ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﮐﻪ ﺩﻟﻬﺎ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻧﺪ
ﻫـﻤـــﻪ ﺩﻝ ﺯﻧـــﺪﻩ ﻭ ﺁﺑـــﺎﺩ ﺑﻮﺩﻧﺪ

ﻫﻤﻪ ﮐﻮﯼ ﻭ ﮔﺬﺭ ﻟﻄﻒ ﻭ ﺻﻔﺎ ﺑﻮﺩ
ﺳـﺨــﻦ ﺍﺯ ﻣﻬــﺮﺑـﺎﻧـﯽ ﻭ ﻭﻓـــﺎ ﺑﻮﺩ

ﻗﺪﯾـﻤــﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻧﮕـﯽ ﺩﮔﺮ ﺩﺍﺷﺖ
ﺯﻣﻮﻧﻪ ﺭﯾﺘﻢ ﻭ ﺁﻫﻨﮕﯽ ﺩﮔﺮ ﺩﺍﺷﺖ

ﯾﻪ ﺭﻧﮕﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻟﻄﻒ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ
ﺳـﺮﻭﺭ ﻭ ﺟﺸﻦ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺷـﺎﺩﻣـﺎﻧﯽ

ﻗﺪﯾﻤﺎ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩ
ﮐﺴــﯽ ﺍﺑـﺮﺍﺯ ﺩﻟـﺴــﺮﺩﯼ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩ

ﭼﺮﺍ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧـﺎﻣـــﺮﺩﯼ ﺷﻠﻮﻏﻪ
ﭼﺮﺍ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻭﻓــﺎﺩﺍﺭﯼ ﺩﺭﻭﻏﻪ

ﭼﺮﺍ ﻣﻬـﺮ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﮐﯿﻤﯿـﺎ ﺷﺪ
ﻫﻤﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺭﻧﮓ ﻭ ﺭﯾﺎ ﺷﺪ

ﭼﻄﻮﺭﯼ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﺩﺭﻫﺎﯼ ﺭﺣﻤﺖ
ﮐﺠــﺎ ﺭﻓﺖ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﻣﻬــﺮ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ

ﭼﺮﺍ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﺪﻧﺪ ﺩﺭ ﻏﻢ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ
ﺩﻟـﻢ ﺗﻨﮕﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺁﺷﻔﺘـﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ

ﺑﮕﻮ ﺭﺣﻢ ﻭ ﻣﺮﻭﺗﻬﺎ ﮐﺠﺎ ﺭﻓﺖ
ﺟﻮﺍﻧﻤﺮﺩﯼ ﻓﺘﻮﺗﻬﺎ ﮐﺠﺎ ﺭﻓﺖ

ﺑـﺮﺍﺩﺭ ﺑـﺎ ﺑـﺮﺍﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺩﺍﺭﻩ
ﭘﺪﺭ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﺧﻮﺩ ﻧﻨﮓ ﺩﺍﺭﻩ

ﭘـﺪﺭ ﺳﺎﻻﺭﯼ ﺍﺯ ﺑﻦ ﺭﯾﺸﻪ ﮐﻦ ﺷﺪ
ﭘﺴـﺮ ﺳﺎﻻﺭﯼ ﻭ ﺧﺮ ﺩﺭ ﭼﻤﻦ ﺷﺪ

ﺟﻮﺍﻥ ﺗﺎ ﻇﻬﺮ ﺯﯾﺮ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺑﻪ
ﭘﺪﺭ ﺑﯿﭽــﺎﺭﻩ ﺩﺭ ﺭﻧـﺞ ﻭ ﻋﺬﺍﺑﻪ

ﻗﺪﯾﻤﺎ ﮐﻪ ﻫﻤﺶ ﺣﺮﻑ ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩ
ﻋـﺼـــﺎﯼ ﭘﯿــﺮﯼِ ﺩﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﺑﻮﺩ

ﮐﻨﻮﻥ ﺑﺮﺧﯽ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﺑﯽ ﺑﺨﺎﺭﻧﺪ
ﺗﻌﺼﺐ ﻣـــﺮﺩﯼ ﻭ ﻏﯿــﺮﺕ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ

ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧـﻢ ﭼـﺮﺍ ﺩﻧﯿــﺎ ﻋﻮﺽ ﺷﺪ
ﻫﻤﻪ ﺩﻟﻬﺎ ﭘﺮ ﺍﺯ ﮐﯿﻦ ﻭ ﻏﺮﺽ ﺷﺪ

ﻧـﻬــﺎﻝ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎ ﺑﯽ ﺛﻤﺮ ﺷﺪ
ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺍﺯ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺑﯽ ﺧﺒﺮ ﺷﺪ

ﺩﮔـــﺮ ﺣــﺮﻓـﯽ ﺯ ﻋﻤﻮ ﻭ ﺩﺍﯾـﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﭼﻪ ﺷﺪ ﺧﺎﻟﻪ، ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﯾﯽ ﻧﻴﺴﺖ

ﭘﺴــﺮ ﺧﺎﻟﻪ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﺳﺮﺍﻏﺖ
ﻧﻤﯽ ﺭﻭﯾﺪ ﮔﻠﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺑﺎﻏﺖ

ﻫﻤــﻪ ﻓــﺎﻣـﯿـــﻞ ﺍﺯ ﻫـﻤـﺪﯾــﮕﻪ ﺩﻭﺭﻧﺪ
ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺳﻮﺕ ﻭ ﮐﻮﺭﻧﺪ

ﺑﺴﯽ ﻟﻌﻨﺖ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﺳﻢ ﺯﻣﻮﻧﻪ
ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿـﺎﯼ ﺑﺮ ﻋﮑﺲ ﻭﺍﺭﻭﻧﻪ

ﯾﮑﯽ ﻣـﺎﺷﯿـﻦ ﻣﯿـﻠﯿــﺎﺭﺩﯼ ﺳـﻮﺍﺭﻩ
ﯾﮑﯽ ﻫﻢ ﯾﮏ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﺳﯿﮑﻠﺖ ﻧﺪﺍﺭﻩ

ﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﭘﻮﻝ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﻏﻮﻃﻪ ﻭﺭ ﺷﺪ
ﯾـﮑـﯽ ﻫـــﻢ ﺍﺯ ﻧـﺪﺍﺭﯼ ﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﺭﺷﺪ

ﺑﺒﺨﺸﯿﺪﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﻨﺪﻩ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﮐﺮﺩ
ﺩﻟـــﺶ ﯾـــﺎﺩ ﺯﻣــــﺎﻥ ﺑـﭽـﮕــﯽ ﮐﺮﺩ

هیچ کس آتشی نمی افروخت

داد درویشی از سر تمهید

سرقلیان خویش را به مرید

گفت که از دوزخ ای نکوکردار

قدری آتش به روی آن بگذار

بگرفت و ببرد و باز آورد

عِقدِ گوهر ز دُرجِ راز آورد

گفت که در دوزخ هر چه گردیدم

درکات جحیم را دیدم

آتش و هیزم و زغال نبود

اخگری بهر اشتعال نبود

هیچ کس آتشی نمی افروخت

هرکسی ز آتش خویش می سوخت

طبیب اصفهانی

میهمان خدا

در دنيا اگر خودت را مهمان حساب كني و حق تعالي را ميزبان ، همه غصّه ها مي رود . چون هزار غصّه به دل ميزبان است كه دل ميهمان از يكي از آنها خبر ندارد .

هزار غم به دل صاحبخانه است كه يكي به دل مهمان راه ندارد . در زندگي خودت را ميهمان خدا بدان تا راحت شوي .

 اگــــــر در ميهماني يك شب بلايي به تو رسيد شلوغ نكن و آبـــروي صاحبخـــانه را حفظ كن  .

 ما در دنیا و آخرت میهمان خدا هستیم . آداب میهمانی را باید رعایت كرد . باید در بدو ورود صاحبخانه را ملاقات كرد ، بعد هرجا كه گفت بنشین نشست و هرچه پذیرایی كرد بهره برد و به صاحبخانه فرمان نداد و جز آنچه آماده كرده نخواست و دل به وسایل و منزل صاحبخانه نبست و آرزوی مالكیت آنها را نكرد

عارف مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی

آدم های مهربان از سر احتیاج مهربان نیستند

آدم های مهربان از سر احتیاج مهربان نیستند

آن ها دنیا را کوچک تر از آن می بینند که بدی  کنند

آن ها خود انتخاب کرده اند که نبینند ، نشنوند

به روی خود نیاورند ، نه این که نفهمند ... نه

هزاران فریاد پشت سکوت آدم های مهربان است

سکوتشان را به پای بی عیب بودن خود نگذاری ...

توکل و رضا(شهیددکتر مصطفی چمران)

خدایاترا شکر می کنم که از پوچی ها ، ناپایداری ها ، خوشی ها و قید و بندها آزادم کردی و مرا در طوفانهای خطرناک حوادث رها ننمودی، و درغوغای حیات، در مبارزه با ظلم و کفر غرقم کردی، لذت مبارزه را به من چشاندی ، مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی... فهمیدم که سعادت حیات در خوشی و آرامش و آسایش نیست ، بلکه در جنگ و درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم و بالاخره در شهادت است.

خدایا ترا شکر می کنم که به من نعمت  توکل  و  رضا عطا کردی، و در سخت ترین طوفانها و خطرناکترین گردابها، آنچنان به من اطمینان و آرامش دادی که با سرنوشت و همه پستی ها و بلندیهایش آشتی کردم و به آنچه تو بر من مقدر کرده ای رضا دادم.

خدایا در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی ، تو در کویر تنهایی، انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت ناامیدی، دست مرا گرفتی و کمک کردی... که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه پیش بینی نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی، و در میان ابرهای ابهام و در مسیری تاریک، و وحشتناک مرا هدایت کردی.

شهیددکتر مصطفی چمران

قطعه‌ای ادبی از مهاتما گاندی

قطعه‌ای ادبی از مهاتما گاندی

من می‌‌توانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشته‌خو یا شیطان ‌صفت باشم/ من می توانم تو را دوست داشته یا از تو متنفر باشم/ من می‌توانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم/ چرا که من یک انسانم/ و این‌ها صفات انسانى است.

و تو هم به یاد داشته باش:

من نباید چیزى باشم که تو می‌خواهى/ من را خودم از خودم ساخته‌ام/ تو را دیگرى باید برایت بسازد. و تو هم به یاد داشته باش/ منى که من از خود ساخته‌ام، آمال من است، تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.

لیاقت انسان‌ها کیفیت زندگى را تعیین می‌کند نه آرزوهایشان/ و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو می‌خواهى/ و تو هم می‌توانى انتخاب کنى که من را می‌خواهى یا نه/ ولی نمی‌توانى انتخاب کنى که از من چه می‌خواهى!/ می‌توانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم/ می‌توانى از من متنفر باشى بى‌هیچ دلیلى و من هم.

چرا که ما هر دو انسانیم و این جهان مملو از انسان‌هاست/ پس این جهان می‌تواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد/ و تو نمی‌توانى برایم به قضاوت بنشینى و حكمی صادر كنی و من هم./ قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است/ دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و می‌ستایند/ حسودان از من متنفرند ولی باز می‌ستایند!/ دشمنانم کمر به نابودیم بسته‌اند و همچنان می‌ستایندم! /چرا که من اگر قابل ستایش نباشم/ نه دوستى خواهم داشت/ نه حسودى، نه دشمنى و نه حتی رقیبى.

من قابل ستایشم، و تو هم.

یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد/ به خاطر بیاورى آن‌هایى که هر روز می‌بینى و مراوده می‌کنى/ همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت/ اما همگى جایزالخطا.

نامت را انسانى باهوش بگذار!/ اگر انسان‌ها را از پشت نقاب‌هاى متفاوتشان شناختی!/ و یادت باشد که کارى نه چندان راحت است...

مهاتما گاندی

پند

مراقب افکارت باش               

                              آنها به گفتار تبدیل میشوند

مراقب گفتارت باش              

                              آنها به کردار تبدیل میشوند

مراقب کردارت باش           

                             آنها به عادات تبدیل میشوند

مراقب عاداتت باش             

                             آنها به شخصیت تبدیل میشوند

مراقب شخصیتت باش         

                            آنها به سرنوشت تبدیل میشوند

بندگان خدا حتما میدانند!

بندگان خدا حتما میدانند!

خداوند از آنها نخواهد پرسید، که چه لباس هایی در کمد داشتی؟

بلکه خـواهد پـرسید، بـه چند نفـر لبـاس پوشـاندی؟

خداوند از آنها نخواهد پرسید، خانه ات چند متر بود؟

بـلکـه خـواهد پـرسید، بـه چند نفر در خانه ات خـوش آمد گفتـی؟

خداونـد ازآنها نخواهد پـرسیـد، در چـه منطقه ای زندگی می کردی؟

بلکــه خـواهـد پـرسیـد، چگـونه بـا همسـایگانت رفتـار کردی؟

خـداونـد از آنها نخواهـد پـرسیـد، میـزان درآمـد تو چقـدر بـود؟

بلکه خواهـد پرسید، آیا فقیری را دستگیری نمودی؟

خداوند از ما چه خواهد پرسید ؟

داستان -سنگ تراش

داستان سنگتراش

روزی، سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد، از نزدیکی خانه بازرگـانی رد می شد.در باز بود و او خانه مجلل، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت

این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.در یک لحظه، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد.تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است، تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد. کاش من هم یک حاکم بودم، آن وقت از همه قوی تر می شدم!در همان لحظه، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد در حالی که روی تخت روانی نشسته بود، مردم همه به او تعظیم می کردند.احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است.

او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند.پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است، و تبدیل به ابری بزرگ شد. کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بارآرزو کردکه باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت.

با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا، صخره سنگی است.و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد

همان طور که با غرور ایستاده بود، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود نگاهی به پایین انداخت. و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است

کسب حلال­‌

میگویند.خداوند متعال، موسی علیه­‌السلام را با یکی از اولیائش آشنا کرد که شغل آهنگری داشت. موسی چند روز مهمان خانه ­ی آهنگر  شد، اما نه شب ­زنده ­داری از او دید و نه روزه و عبادت خاصّ دیگری.

هنگام جدا شدن، موسی علیه‌السلام از آهنگر پرسید: در این چند روز، من از تو عبادت خاصّی ندیدم. چه کرده­‌ای که از اولیای خداوند شدی؟

آهنگر گفت: من در آهنگری اجیر شخص دیگری هستم. دیدم اگر شب­‌زنده­‌داری کنم یا روز را به روزه گرفتن بپردازم، موقع کار، کسل و خواب‌آلود هستم و ضعف روزه بر من غالب می­شود. در این صورت نمی­‌توانم حقّ صاحب­کارم را ادا کنم و درآمدم حلال نیست. از این رو از روزه گرفتن و شب­‌زنده‌داری منصرف شدم. خداوند به خاطر حلال­‌خوری مرا از اولیای خود قرار داد.

آهنگر معنای صحیح بندگی خدا را می‌دانست و امانت «آهنگری» را رعایت کرد. کسب حلال واجب است، اما روزه‌ی مستحب و نماز شب، واجب نیست

قانون دانه گیاهان


قانون دانه

نگاهي به درخت سيب بيندازيد. شايد پانصد سيب به درخت باشد كه هر كدام حاوي ده دانه است. خيلي دانه دارد، نه؟

ممكن است بپرسيم: چرا اين همه دانه لازم است تا فقط چند درخت ديگر اضافه شود؟

اينجا طبيعت به ما چيزي ياد مي دهد. به ما مي گويد: اكثر دانه ها هرگز رشـد  نمي كنند. پس اگر واقعاً مي خواهيد چيزي اتفاق بيفتد، بهتر است بيش از يكبار تلاش كنيد.

از اين مطلب مي توان اين نتايج را بدست آورد كه:

بايد در بيست مصاحبه شركت كني تا يك شغل بدست بياوري.

بايد با چهل نفر مصاحبه كني تا يك فرد مناسب استخدام كني.

بايد با پنجاه نفر صحبت كني تا يك ماشين، خانه، جاروبرقي، بيمه و يا حتي    ايده ات را بفروشي.

بايد با صد نفر آشنا شوي تا يك رفيق شفيق پيدا كني.

وقتي كه قانون دانه را درك كنيم ديگر نااميد نمي شويم و به راحتي احساس شكست نمي كنيم. قوانين طبيعت را بايد درك كرد و از آنها درس گرفت.

در يك كلام:

افراد موفق هر چه بيشتر شكست مي خورند، دانه هاي بيشتري مي كارند

دو کاج (عبرت)

در کنار خطوط سیم پیام خارج از ده،  دو کاج،  روییدند

سالیان دراز، رهگذران آن دو را چون دو دوست،  می‌دیدند

روزی از روزهای پاییزی زیر رگبار و تازیانه‌ی باد

یکی از کاج‌ها به خود لرزید، خم شد و روی دیگری افتاد

گفت ای آشنا ببخش مرا، خوب در حال من تامّل کن

ریشه‌هایم ز خاک بیرون است، چند روزی مرا تحمل کن

کاج همسایه گفت با تندی، مردم آزار، از تو بیزارم

دور شو، دست از سرم بردار من کجا طاقت تو را دارم؟

بینوا را سپس تکانی داد یار بی رحم و بی‌محبت او

سیم‌ها پاره گشت و کاج افتاد بر زمین نقش بست قامت او

مرکز ارتباط، دید آن روز انتقال پیام، ممکن نیست

گشت عازم، گروه پی جویی تا ببیند که عیب کار از چیست

سیم‌بانان پس از مرمت سیم راه تکرار بر خطر بستند

یعنی آن کاج سنگ دل را نیز با تبر، تکه تکه، بشکستند

کشته ی آز


سه کشته ی آز

در روزگار عیسی سه مرد در راهی میرفتند، به گنجی رسیدند.

گفتند:یکی را بفرستیم تا برای ما خوردنی آورد.

یکی را فرستادند.آن مرد رفت و طعام خرید.

با خود گفت: من باید زهر در این طعام بریزم تا آنها بخورند و بمیرندو گنج به من برسد.

آن دو دیگر گفتند : چون این مرد باز آید و طعام بیاورد وی را بکشیم تا گنج به ما برسد .

چون او آمد و طعام زهرآلود را آورد وی را کشتند . سپس طعام را خوردند و هر دو مردند .

عیسی (ع) از آنجا میگذشت.

با حواریون گفت : بنگرید که این سه مرد از بهر مال دنیا کشته شدند و وی از هرسه باز ماند .

دنیا

  هردو از آن منند

دوکس برسر قطعه زمینی نزاع میکردند . هریک میگفتند: از آن من است .

پیش عیسی (ع) رفتند . عیسی (ع) گفت: زمین چیز دیگری میگوید .

گفتند چه میگوید؟

گفت میگوید هردو از آن مَنَند.

تلاش

اگر در اولین قدم ، موفقیت نصیب ما میشد

سعی و تلاش دیگر معنا نداشت

"موریس مترلینگ"

        

تعادل

به تعداد شبها ، روز وجود دارد و طول شب و روزها هم در چرخه ی یکسال مساوی است

حتی سعادتمندترین زندگیها هم نمیتواند بدون کمی تاریکی سپری شود

 و کلمه ی شادی اگر با اندوه به تعادل نرسد بی معنا خواهد بود

کارل یونگ