ساقیا بده جامی زان شراب روحانی

ساقیا بده جامی زان شراب روحانی
تا دمی بیاسایم زین حجاب ظلمانی

بهر امتحان ای دوست ، گر طلب کنی جان را
آن چنان برافشانم ، کز طلب خجل مانی

بی وفا نگار من می کند به کار من
خنده های زیر لب ، عشوه های پنهانی

دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی

ما ز دوست غیر از دوست ، مقصدی نمی خواهیم
حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی

رسم و عادت رندیست از رسوم بگذشتن
آستين اين ژنده ، مي كند گريباني

زاهدي به ميخانه سرخ روي ز مي ديدم
گفتمش مبارك باد بر تو اين مسلماني

زلف و كاكل او را چون به ياد مي آرم
مي نهم پريشاني بر سر پريشاني

خانه‌ي دل ما را از كرم ، عمارت كن
پيش از آنكه اين خانه رو نهد به ويراني

ما سيه گليمان را جز بلا نمي شايد
بر دل بهايي نه هر بلا كه بتواني

شیخ بهایی

شیخ بهائی(تمنای وصال)

 تمناى وصال

تاکى به تمناى وصال تو يگانه

اشکم شود، از هر مژه چون سيل روانه

خواهد به سر آيد، شب هجران تو يانه؟

اى تير غمت را دل عشاق نشانه

جمعى به تو مشغول و تو غايب ز ميانه

رفتم به در صومعه‌ى عابد و زاهد

ديدم همه را پيش رخت، راکع و ساجد

در ميکده، رهبانم و در صومعه، عابد

گه معتکف ديرم و گه ساکن مسجد

يعنى که تو را مى طلبم خانه به خانه

روزى که برفتند حريفان پى هر کار

زاهد سوى مسجد شد و من جانب خمار

من يار طلب کردم و او جلوه‌گه يار

حاجى به ره کعبه و من طالب ديدار

او خانه همى جويد و من صاحب خانه

هر در که زنم، صاحب آن خانه تويى تو

هر جا که روم،پرتو کاشانه تويى تو

در ميکده و دير که جانانه تويى تو

مقصود من از کعبه و بتخانه تويى تو

مقصود تويي، کعبه و بتخانه بهانه

بلبل به چمن، زان گل رخسار نشان ديد

پروانه در آتش شد و اسرار عيان ديد

عارف صفت روى تو در پير و جوان ديد

يعنى همه جا عکس رخ يار توان ديد

ديوانه منم، من که روم خانه به خانه

عاقل، به قوانين خرد، راه تو پويد

ديوانه، برون از همه، آيين تو جويد

تا غنچه‌ى بشکفته‌ى اين باغ که بويد

هر کس به زباني، صفت حمد تو گويد

بلبل به غزلخوانى و قمرى به ترانه

بيچاره بهايى که دلش زار غم توست

هر چند که عاصى است، زخيل خدم توست

اميد وى از عاطفت دم به دم توست

تقصير خيالى به اميد کرم توست

يعنى که گنه را به از اين نيست بهانه

محمد بن‏ حسين عاملى (شيخ بهائى)

بهاءالدین محمد بن‏ حسین عاملی معروف به شیخ بهائی (زادهٔ ۸ اسفند ۹۲۵ خورشیدی در بعلبک، درگذشتهٔ ۸ شهریور ۱۰۰۰ خورشیدی در اصفهان) دانشمند نامدار قرن دهم و یازدهم هجری است که در دانش‌های فلسفه، منطق، هیئت و ریاضیات تبحر داشت. در حدود ۹۵ کتاب و رساله از او در سیاست، حدیث، ریاضی، اخلاق، نجوم، عرفان، فقه، مهندسی و هنر و فیزیک بر جای مانده است