هیچ کس آتشی نمی افروخت
داد درویشی از سر تمهید
سرقلیان خویش را به مرید
گفت که از دوزخ ای نکوکردار
قدری آتش به روی آن بگذار
بگرفت و ببرد و باز آورد
عِقدِ گوهر ز دُرجِ راز آورد
گفت که در دوزخ هر چه گردیدم
درکات جحیم را دیدم
آتش و هیزم و زغال نبود
اخگری بهر اشتعال نبود
هیچ کس آتشی نمی افروخت
هرکسی ز آتش خویش می سوخت
طبیب اصفهانی
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و نهم آذر ۱۳۹۴ ساعت 20:36 توسط مسعود فرمهینی
|