غافل

غافلی را شنیدم که خانه رعیت خراب کردی تا خزانه سلطان آباد کند بی خبر از قول حکیمان که گفته‌اند هر که خدای را عزّوجلّ بیازارد تا دل خلقی به دست آرد خداوند تعالی همان خلق را برو گمارد تا دمار از روزگارش بر آرد.

آتش سوزان نکند با سپند

آنچه کند دود دل دردمند

سعدی

 

اندرون از طعام خالی دار

عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا سحر ختمی در نماز بکردی صاحب دلی شنید و گفت

اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی بسیار ازین فاضل تر بودی

اندرون از طعام خالی دار

تا درو نور معرفت بینی

تهی از حکمتی به علت آن

که پری از طعام تا بینی

سعدی

رنج بیهوده

 

دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند: یکی انکه اندوخت و نخورد و دیگر  آنکه
آموخت و نکرد
.

 

علم چندان که بیشتر خوانی

 

 چون عمل در تو نیست نادانی

 

نه محقق بود نه دانشمند

 

 چارپایی بر او کتابی چند

 

آن تهی مغز را چه علم و خبر

 

که بر او هیزم است یا دفتر 

سعدی

 

نوشیروان عادل

آورده‌اند که نوشین روان عادل را در شکار گاهی صید کباب کردند و نمک نبود غلامی به روستا رفت تا نمک آرد نوشیروان گفت نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد گفتند از این قدر چه خلل آید گفت بنیاد ظلم در جهان اوّل اندکی بوده است هر که آمد برو مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده

اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی

بر آورند غلامان او درخت از بیخ

به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد

زنند لشکریانش هزار مرغ بر سیخ

سعدی