ساقیا بده جامی زان شراب روحانی
ساقیا بده جامی زان شراب روحانی
تا دمی بیاسایم زین حجاب ظلمانی
بهر امتحان ای دوست ، گر طلب کنی جان را
آن چنان برافشانم ، کز طلب خجل مانی
بی وفا نگار من می کند به کار من
خنده های زیر لب ، عشوه های پنهانی
دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی
ما ز دوست غیر از دوست ، مقصدی نمی خواهیم
حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی
رسم و عادت رندیست از رسوم بگذشتن
آستين اين ژنده ، مي كند گريباني
زاهدي به ميخانه سرخ روي ز مي ديدم
گفتمش مبارك باد بر تو اين مسلماني
زلف و كاكل او را چون به ياد مي آرم
مي نهم پريشاني بر سر پريشاني
خانهي دل ما را از كرم ، عمارت كن
پيش از آنكه اين خانه رو نهد به ويراني
ما سيه گليمان را جز بلا نمي شايد
بر دل بهايي نه هر بلا كه بتواني
شیخ بهایی
+ نوشته شده در یکشنبه سیزدهم دی ۱۳۹۴ ساعت 19:4 توسط مسعود فرمهینی
|