سر لذت آدمي از زيبايي

زيبايي خواه موسيقي يا شعر يا نقاشي يا طبيعت يا چهره آدمي باشد آينه فطرت آدمي است و سر لذات آدمي از زيبايي همين است كه تناسبات و هارموني هاي درون خود را در عالم خارج ادراك مي كند و اين مطابقت درون و بيرون مايه لذت است.

دکتر الهی قمشه ای

خدايكي است و دوّمي ندارد.

در تصور من، بيش از يك مذهب در جهان وجود ندارد،

اما همچنين مي انديشم كه اين مذهب، درخت تنومندي است كه داراي شاخه هاي فراوان است

و همچنانكه تمام شاخه ها شيره مورد نيازشان را از يك منبع مي گيرند، تمام مذاهب نيز جوهره خود را از يك چشمه مي گيرند كه منبع همه آنهاست.

طبيعتاً اگر يك مذهب وجود دارد، يك خدا بيشتر نمي تواند وجود داشته باشد.

اما او ناديدني و غير قابل توصيف است و در نتيجه، از نظر ادبي مي توان گفت، او نامهايي به تعداد همه ي انسانهاي روي زمين دارد.

اين كه ما او را به چه اسمي مي ناميم، اهميت چنداني ندارد. او يكي است و دوّمي ندارد.

            مهاتما گاندی

مناجات

ای کریمی که بخشندة عطایی، و ای حکیمی که پوشنده خطایی، و ای صمدی که از ادراک ما جدایی، و ای احدی که در ذات و صفات بی همتایی، و ای قادری که خدایی را سزایی، و ای خالقی که گمراهان را راهنمایی؛ جان ما را صفای خود ده، و دل ما را هوای خود ده، و چشم ما را ضیای خود ده، و ما را از فضل و کرم خود آن ده، که آن به

این بنده چه داند که چه می باید جُست؟

داننده تویی هر آنچه دانی، آن ده

خواجه عبدالله انصاری

راز ونیاز

خدايا
عذر ميخواهم از اين که به خود اجازه ميدهم که با تو راز و نياز کنم
عذر ميخواهم که ادعا هاي زياد دارم در مقابل تو اظهار وجود ميکنم
در حالي که خوب ميدانم وجود من زایيده ي اراده من نيست و  بدون خواسته ی تو هيچ و پوچم عجيب آنکه از خود ميگويم  منم ميزنم خواهش دارم و آرزو ميکنم
خدايا
تو مرا عشق کردي که در قلب عشاق بسوزم
تو مرا اشک کردي که در چشم يتيمان بجوشم
تو مرا آه کردي که از سينه ي بيوه زنان و دردمندان به آسمان صعود کنم
تو مرا فرياد کردي که کلمه ي حق را هر چه رسا تر برابر جباران اعلام نمايم
تو تار و پود وجود مرا با غم و درد سرشتي تو مرا به آتش عشق سوختي
تو مرا در توفان حوادث پرداختي , در کوره ي غم و درد گداختي
تو مرا در درياي مصيبت و بلا غرق کردي
و در کوير فقر و هرمان و تنهائي سوزاندي
خدايا
تو به من پوچي لذات زود گذر را نمودي
ناپايداري روزگار را نشان دادي
لذت مبارزه را چشاندي
ارزش شهادت را آموختي
خدايا
تو را شکر ميکنم
که از پوچي ها و ناپايداريها و خوشيها و قيد و بندها آزادم نمودي
و مرا در توفانهاي خطرناک حوادث رها کردي و در غوغاي حيات در مبارزه ي با ظلم و کفر غرقم نمودي و مفهوم واقعي حيات را به من فهماندي.
فهميدم :   سعادت حيات در خوشي و آرامش و آسايش نيست
بلکه در درد و رنج و مصيبت و مبارزه با کفر و ظلم
و بالاخره شهادت است

شهید دکتر چمران

در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود

در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود

با نفس پلید جامهٔ پاک چه سود

زهرست گناه و توبه تریاک وی است

چون زهر به جان رسید تریاک چه سود

 ابوسعید ابوالخیر

حکمت نهم نهج البلاغه

امام علی (ع) میفرمایند

إِذَا أَقْبَلَتِ الدُّنْيَا عَلَى أَحَدٍ أَعَارَتْهُ مَحَاسِنَ غَيْرِهِ وَ إِذَا أَدْبَرَتْ عَنْهُ سَلَبَتْهُ مَحَاسِنَ نَفْسِهِ .

چون دنيا به كسى روى آورد ، نيكى هاى ديگران را به او عاريت دهد ،

 و چون از او روى برگرداند خوبى هاى او را نيز بربايند.

حکمت نهم نهج البلاغه

رقص طبيعي آدمي

رقص طبيعي آدمي بحقيقت هنگامي است كه از جوهر خوف و حزن كه از نفس سر چشمه مي گيرد خلاص شود و به چشمه شادي كه در صحراي بي خودي جاريست برسد ، اين رقص بي اختيار صورت مي گيرد و بازتاب طبيعي هيجانات روح در عالم جسم است، چنانكه حركت خرقه و دامن به حركت جسم وابسته است.

استاد الهی قمشه ای

هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق

هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق

هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق

قایقی در طلب موج به دریا زد و رفت

باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق

عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم

شاید این بوسه به نفرت برسد، شایدعشق

شمع روشن شد و پروانه به آتش پیوست

می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق

پیله ی رنج من ابریشم پیراهن شد

شمع حق داشت، به پروانه نمی آید عشق

فاضل نظری

هـر وعـده که دادنـد به مـا، باد هـوا بـود

هـر وعـده که دادنـد به مـا، باد هـوا بـود
هر نکتـه که گفتنــد، غلـط بـود و ریـا بود
چـوپـانـی ایـن گله به گـرگان بسـپـردنـد
این شیوه و این قاعده ها، رسم کجا بود ؟
رندان به چپاول، سر این سفره نشستند
اینـها همـه از غـفـلت و بیـحـالی مـا بـود
خـوردنـد و شکستند و دریـدنـد و تکاندنـد
هـر چیـز در ایـن خانـۀ بـی بـرگ و نوا بود
گـفـتـنـد چـنـیــنـیـم و چـنـانـیــم، دریـغــا
ایـنـهــا هـمـه لالایـیِ خـوابـانـدن مـا بـود
ای کـاش در دیــزی مـا بـاز نـمـی مــانــد
یا کاش که در گربه، کمی شرم و حیا بود

ایرج میرزا

مناظره با خر

روزی به رهی مرا گذر بود

خوابیده به ره جناب خر بود

از خر تو نگو که چون گهر بود

چون صاحب دانش و هنر بود

 گفتم که جناب در چه حالی

فرمود که وضع باشد عالی

 گفتم که بیا خری رها کن

آدم شو و بعد از این صفاکن

 گفتا که برو مرا رها کن

زخم تن خویش را دوا کن

 خر صاحب عقل و هوش باشد

دور از عمل وحوش باشد

 نه ظلم به دیگری نمودیم

نه اهل ریا و مکر بودیم

راضی چو به رزق خویش بودیم

از سفرۀ کس نان نه ربودیم

دیدی تو خری کشد خری را؟

یا آنکه برد ز تن سری را؟

 دیدی تو خری که کم فروشد ؟

یا بهر فریب خلق کوشد ؟

 دیدی تو خری که رشوه خوار است؟

یا بر خر دیگری سوار است؟

 دیدی تو خری شکسته پیمان؟

یا آنکه ز دیگری برد نان؟

 دیدی تو خری حریف جوید؟

یا مرده و زنده باد گوید؟

 دیدی تو خری که در زمانه؟

خرهای دیگر پیش روانه

 یا آنکه خری ز روی تزویر

خرهای دیگر کشد به زنجیر؟

 هرگز تو شنیده ای که یک خر؟

با زور و فریب گشته سرور

 خر دور ز قیل و قال باشد

نارو زدنش محال باشد

 خر معدن معرفت کمال است

غیر از خریت ز خر محال است

 تزویر و ریا و مکر و حیله

منسوخ شدست در طویله

 دیدم سخنش همه متین است

فرمایش او همه یقین است

گفتم که ز آدمی سری تو

هرچند به دید ما خری تو

 بنشستم و آرزو نمودم

بر خالق خویش رو نمودم

 ای کاش که قانون خریت

جاری بشود به هر ولایت

ایرج میرزا

رنج بیهوده

 

دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند: یکی انکه اندوخت و نخورد و دیگر  آنکه
آموخت و نکرد
.

 

علم چندان که بیشتر خوانی

 

 چون عمل در تو نیست نادانی

 

نه محقق بود نه دانشمند

 

 چارپایی بر او کتابی چند

 

آن تهی مغز را چه علم و خبر

 

که بر او هیزم است یا دفتر 

سعدی

 

هر که غافل را نصیحت می کند دیوانه است

هر که غافل را نصیحت می کند دیوانه است

خواب غفلت برده را طبل رحیل افسانه است

نفس خائن زندگی را تلخ بر من کرده است

وای بر آن کس که دزدش در درون خانه است

ماتم و سور جهان با یکدگر آمیخته است

صاف و درد این چمن چون لاله یک پیمانه است

نیست در فکر گلستان بلبل بی درد ما

بس که در کنج قفس مشغول آب و دانه است

تا دهن بازست روزی می رسد از خواب غیب

عقد دندانها کلید رزق را دندانه است

اختر اقبال بی برگان بلند افتاده است

هر که را شمع و چراغی هست از پروانه است

هر چه غیر از نقطه وحدت درین دفتر بود

دیده بالغ نظر را ابجد طفلانه است

حسن نتواند ز فرمان سرکشیدن عشق را

شمع با آن سرکشی زیر پر پروانه است

برنیاید زاهد از فکر بهشت و جوی شیر

نقل خواب آلودگان شیرینی افسانه است

گوهر ارزنده ای گر هست آب تلخ را

در بساط دلفریبی گریه مستانه است

بلبلان در زیر پر سیر گلستان می کنند

برگ عیش غنچه خسبان در درون خانه است

در مقام خویش هر زشتی بود صائب نکو

می برد چون خال دل تا جغد در ویرانه است

 صائب تبریزی

هــر کــه ویران کـــرد ویران شد در این آتش سرا

تــا بپـیـــونـدد به دریـا کـــــوه را تنـــها گــــذاشت
رود رفــت امـــا مســیر رفـتنــش را جـــا گذاشت
هیچ وصلی بی جدایی نیست، این را گفت رود
دیده گلگون کـــرد و ســر بر دامـن صحرا گذاشت
هــر کــه ویران کـــرد ویران شد در این آتش سرا
هیـــزم اول پـایـــه ی ســــوزاندن خـــود را نهــاد
اعتبـار ســـر بلنــدی در فـــروتـــن بــودن اســـت
چشــمه شد فواره وقتی بر سر خود پا گذاشت
مــــوج راز ســــر به مهری را به دنیا گفت و رفت
با صــدف هایی که بین ســـاحل و دریا گذاشت
فاضل نظری

دنیا میدان بزرگ آزمایش

دنیا میدان بزرگ آزمایش است که هدف آن جز عشق چیزی نیست. در این دنیا همه چیز در اختیار بشر گذاشته شده، وسایل و ابزار کار فراوان است، عالیترین نمونه های صنعت، زیباترین مظاهرخلقت، از سنگریزه ها تا ستارگان، از سنگدلان جنایتکار تا دلهای شکسته یتیمان، از نمونه های ظلم و جنایت تا فرشتگان حق و عدالت، همه چیز و همه چیز در این دنیای رنگارنگ خلق شده است. انسان را به این بازیچه های خلقت مشغول کرده اند. هر کسی به شأن خود به چیزی می پردازد، ولی کسانی یافت می شوند که سوزی در دل  و شوری در سر دارند که به این بازیچه راضی نمی شوند. این نمونه های زیبای خلقت را دوست دارند و می پرستند

شهید دکتر مصطفی چمران

ﺩﻝ ﺗﻨﮕﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﮐﺮﺩ

ﺩﻝ ﺗﻨﮕﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﮐﺮﺩ
ﺑـﺎﺯﻡ ﯾـﺎﺩ ﺯﻣــﺎﻥ ﺑﭽﮕــﯽ ﮐﺮﺩ

ﺩﻟﻢ ﯾﺎﺩ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﮐﺮﺩﻩ
ﻫـﻮﺍﯼ ﺑـﺴﺘـﮕﺎﻥ ﺧـﻮﯾـﺶ ﮐﺮﺩﻩ

ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﮐﻪ ﺩﻟﻬﺎ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻧﺪ
ﻫـﻤـــﻪ ﺩﻝ ﺯﻧـــﺪﻩ ﻭ ﺁﺑـــﺎﺩ ﺑﻮﺩﻧﺪ

ﻫﻤﻪ ﮐﻮﯼ ﻭ ﮔﺬﺭ ﻟﻄﻒ ﻭ ﺻﻔﺎ ﺑﻮﺩ
ﺳـﺨــﻦ ﺍﺯ ﻣﻬــﺮﺑـﺎﻧـﯽ ﻭ ﻭﻓـــﺎ ﺑﻮﺩ

ﻗﺪﯾـﻤــﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻧﮕـﯽ ﺩﮔﺮ ﺩﺍﺷﺖ
ﺯﻣﻮﻧﻪ ﺭﯾﺘﻢ ﻭ ﺁﻫﻨﮕﯽ ﺩﮔﺮ ﺩﺍﺷﺖ

ﯾﻪ ﺭﻧﮕﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻟﻄﻒ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ
ﺳـﺮﻭﺭ ﻭ ﺟﺸﻦ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺷـﺎﺩﻣـﺎﻧﯽ

ﻗﺪﯾﻤﺎ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩ
ﮐﺴــﯽ ﺍﺑـﺮﺍﺯ ﺩﻟـﺴــﺮﺩﯼ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩ

ﭼﺮﺍ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻧـﺎﻣـــﺮﺩﯼ ﺷﻠﻮﻏﻪ
ﭼﺮﺍ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻭﻓــﺎﺩﺍﺭﯼ ﺩﺭﻭﻏﻪ

ﭼﺮﺍ ﻣﻬـﺮ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﮐﯿﻤﯿـﺎ ﺷﺪ
ﻫﻤﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺭﻧﮓ ﻭ ﺭﯾﺎ ﺷﺪ

ﭼﻄﻮﺭﯼ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﺩﺭﻫﺎﯼ ﺭﺣﻤﺖ
ﮐﺠــﺎ ﺭﻓﺖ ﺁﻥ ﻫﻤﻪ ﻣﻬــﺮ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ

ﭼﺮﺍ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﺪﻧﺪ ﺩﺭ ﻏﻢ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ
ﺩﻟـﻢ ﺗﻨﮕﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺁﺷﻔﺘـﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ

ﺑﮕﻮ ﺭﺣﻢ ﻭ ﻣﺮﻭﺗﻬﺎ ﮐﺠﺎ ﺭﻓﺖ
ﺟﻮﺍﻧﻤﺮﺩﯼ ﻓﺘﻮﺗﻬﺎ ﮐﺠﺎ ﺭﻓﺖ

ﺑـﺮﺍﺩﺭ ﺑـﺎ ﺑـﺮﺍﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﺩﺍﺭﻩ
ﭘﺪﺭ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﺧﻮﺩ ﻧﻨﮓ ﺩﺍﺭﻩ

ﭘـﺪﺭ ﺳﺎﻻﺭﯼ ﺍﺯ ﺑﻦ ﺭﯾﺸﻪ ﮐﻦ ﺷﺪ
ﭘﺴـﺮ ﺳﺎﻻﺭﯼ ﻭ ﺧﺮ ﺩﺭ ﭼﻤﻦ ﺷﺪ

ﺟﻮﺍﻥ ﺗﺎ ﻇﻬﺮ ﺯﯾﺮ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺑﻪ
ﭘﺪﺭ ﺑﯿﭽــﺎﺭﻩ ﺩﺭ ﺭﻧـﺞ ﻭ ﻋﺬﺍﺑﻪ

ﻗﺪﯾﻤﺎ ﮐﻪ ﻫﻤﺶ ﺣﺮﻑ ﭘﺴﺮ ﺑﻮﺩ
ﻋـﺼـــﺎﯼ ﭘﯿــﺮﯼِ ﺩﺳﺖ ﭘﺪﺭ ﺑﻮﺩ

ﮐﻨﻮﻥ ﺑﺮﺧﯽ ﭘﺴﺮﻫﺎ ﺑﯽ ﺑﺨﺎﺭﻧﺪ
ﺗﻌﺼﺐ ﻣـــﺮﺩﯼ ﻭ ﻏﯿــﺮﺕ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ

ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧـﻢ ﭼـﺮﺍ ﺩﻧﯿــﺎ ﻋﻮﺽ ﺷﺪ
ﻫﻤﻪ ﺩﻟﻬﺎ ﭘﺮ ﺍﺯ ﮐﯿﻦ ﻭ ﻏﺮﺽ ﺷﺪ

ﻧـﻬــﺎﻝ ﺁﺭﺯﻭﻫﺎ ﺑﯽ ﺛﻤﺮ ﺷﺪ
ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺍﺯ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺑﯽ ﺧﺒﺮ ﺷﺪ

ﺩﮔـــﺮ ﺣــﺮﻓـﯽ ﺯ ﻋﻤﻮ ﻭ ﺩﺍﯾـﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﭼﻪ ﺷﺪ ﺧﺎﻟﻪ، ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﯾﯽ ﻧﻴﺴﺖ

ﭘﺴــﺮ ﺧﺎﻟﻪ ﻧﻤﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﺳﺮﺍﻏﺖ
ﻧﻤﯽ ﺭﻭﯾﺪ ﮔﻠﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﺑﺎﻏﺖ

ﻫﻤــﻪ ﻓــﺎﻣـﯿـــﻞ ﺍﺯ ﻫـﻤـﺪﯾــﮕﻪ ﺩﻭﺭﻧﺪ
ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺳﻮﺕ ﻭ ﮐﻮﺭﻧﺪ

ﺑﺴﯽ ﻟﻌﻨﺖ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﺳﻢ ﺯﻣﻮﻧﻪ
ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿـﺎﯼ ﺑﺮ ﻋﮑﺲ ﻭﺍﺭﻭﻧﻪ

ﯾﮑﯽ ﻣـﺎﺷﯿـﻦ ﻣﯿـﻠﯿــﺎﺭﺩﯼ ﺳـﻮﺍﺭﻩ
ﯾﮑﯽ ﻫﻢ ﯾﮏ ﻣﻮﺗﻮﺭ ﺳﯿﮑﻠﺖ ﻧﺪﺍﺭﻩ

ﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﭘﻮﻝ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﻏﻮﻃﻪ ﻭﺭ ﺷﺪ
ﯾـﮑـﯽ ﻫـــﻢ ﺍﺯ ﻧـﺪﺍﺭﯼ ﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﺭﺷﺪ

ﺑﺒﺨﺸﯿﺪﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﻨﺪﻩ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﮐﺮﺩ
ﺩﻟـــﺶ ﯾـــﺎﺩ ﺯﻣــــﺎﻥ ﺑـﭽـﮕــﯽ ﮐﺮﺩ

زندگي يعني چه؟

زندگي يعني چه؟ يعني آرزو كم داشتن
چون قناعت پيشگان روح مكرم داشتن
جامه ي زيبا بر اندام شرف آراستن
غير لفظ آدمي معناي آدم داشتن
قطره ي اشكي به شبهاي عبادت ريختن
بر نگين گونه ها الماس شبنم داشتن
نيمشب ها گردشي مستانه در باغ نياز
پاكي عيسي گزيدن عطر مريم داشتن
با صفاي دل ستردن اشك بي تاب يتيم
در مقام كعبه چشمي هم به زمزم داشتن
تا برآيد عطر مستي از دل جام نشاط
در گلاب شادماني شربت غم داشتن
مهتر رمز بزرگي در بشر داني كه چيست
مردم محتاج را بر خود مقدم داشتن
مهلت ما اندک است وعمر ما بسیار نیست
در چنین فرصت مرا با زندگی پیکار نیست
سهم ما چون دامنی گل نیست در گلزار عمر
یار بسیار است اما مهلت دیدار نیست
آب و رنگ زندگی زیباست در قصر خیال
جلوه این نقش جز بر پرده ی پندار نیست
با نسیم عشق باغ زندگی را تازه دار
ورنه کار روزگار کهنه جز تکرار نیست

مهدی سهیلی

هیچ کس آتشی نمی افروخت

داد درویشی از سر تمهید

سرقلیان خویش را به مرید

گفت که از دوزخ ای نکوکردار

قدری آتش به روی آن بگذار

بگرفت و ببرد و باز آورد

عِقدِ گوهر ز دُرجِ راز آورد

گفت که در دوزخ هر چه گردیدم

درکات جحیم را دیدم

آتش و هیزم و زغال نبود

اخگری بهر اشتعال نبود

هیچ کس آتشی نمی افروخت

هرکسی ز آتش خویش می سوخت

طبیب اصفهانی

مانند سليمان مُـلك وجودت را فرمانروايي كن

سليمان باش و دستور بده.

به خشمت بگو : برو اونطرف بایست. برو و بر سر تكبرم خالي شو.

 به قهرت بگو: شما بفرماييد و بين من و جناب دروغ قهر برقرار كنيد.

 به ديو درونت قاطعانه بگو: نـــــــــه ، من غلام تو نيستم. تو غلام منی

   مانند سليمان مُـلك وجودت را فرمانروايي كن

دکتر حسین الهی قمشه ای

اشتباهات خيلي بزرگ

من معتقدم كه اگر اشتباهات با خلوص نيت باشد، مطمئناً هيچ صدمه اي به چيزي يا كسي يا دنيا وارد نمي شود. شخصي كه به دليل اشتباهات خود از خدا ترس دارد، خداوند هميشه يار و ياور او خواهد بود. انسان حتي اشتباهات خيلي بزرگ را نيز انجام ميدهد، ولي وقتي پي ببرد و بخواهد كه تكرار نشود و خواسته اش محكم و از روي ايمان باشد اشتباهات نيز فراموش شدني هستند.

مهاتما گاندی

نوشیروان عادل

آورده‌اند که نوشین روان عادل را در شکار گاهی صید کباب کردند و نمک نبود غلامی به روستا رفت تا نمک آرد نوشیروان گفت نمک به قیمت بستان تا رسمی نشود و ده خراب نگردد گفتند از این قدر چه خلل آید گفت بنیاد ظلم در جهان اوّل اندکی بوده است هر که آمد برو مزیدی کرده تا بدین غایت رسیده

اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی

بر آورند غلامان او درخت از بیخ

به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد

زنند لشکریانش هزار مرغ بر سیخ

سعدی

مذهب رندان


آنکه دل بگسلد از هر دو جهان، درویش است
آنکه بگذشت ز پیدا و نهان، درویش است
خرقه و خانقه از مذهب رندان دور است
آنکه دوری کند از این و از آن، درویش است
نیست درویش که دارد کُله درویشی
آنکه نادیده کلاه و سر و جان، درویش است
حلقه ذکر میارای که ذاکر، یار است
آنکه ذاکر بشناسد به عیان، درویش است
هر که در جمع کسان دعوی درویشی کرد
به حقیقت، نه که با ورد زبان، درویش است
صوفی‏ ای کو به هوای دل خود شد درویش
بنده همت خویش است، چسان درویش است؟

امام خمینی(ره)

میهمان خدا

در دنيا اگر خودت را مهمان حساب كني و حق تعالي را ميزبان ، همه غصّه ها مي رود . چون هزار غصّه به دل ميزبان است كه دل ميهمان از يكي از آنها خبر ندارد .

هزار غم به دل صاحبخانه است كه يكي به دل مهمان راه ندارد . در زندگي خودت را ميهمان خدا بدان تا راحت شوي .

 اگــــــر در ميهماني يك شب بلايي به تو رسيد شلوغ نكن و آبـــروي صاحبخـــانه را حفظ كن  .

 ما در دنیا و آخرت میهمان خدا هستیم . آداب میهمانی را باید رعایت كرد . باید در بدو ورود صاحبخانه را ملاقات كرد ، بعد هرجا كه گفت بنشین نشست و هرچه پذیرایی كرد بهره برد و به صاحبخانه فرمان نداد و جز آنچه آماده كرده نخواست و دل به وسایل و منزل صاحبخانه نبست و آرزوی مالكیت آنها را نكرد

عارف مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی

عزم آن دارم که امشب نیم مست

عزم آن دارم که امشب نیم مست
پای کوبان کوزه‌ی دردی به دست
سر به بازار قلندر در نهم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست
تا کی از تزویر باشم خودنمای
تا کی از پندار باشم خودپرست
پرده‌ی پندار می‌باید درید
توبه‌ی زهاد می‌باید شکست
وقت آن آمد که دستی بر زنم
چند خواهم بودن آخر پای‌بست
ساقیا در ده شرابی دلگشای
هین که دل برخاست غم در سر نشست
تو بگردان دور تا ما مردوار
دور گردون زیر پای آریم پست
مشتری را خرقه از سر برکشیم
زهره را تا حشر گردانیم مست
پس چو عطار از جهت بیرون شویم
بی جهت در رقص آییم از الست

شیخ فریدالدین عطار

انواع ریا

 آشکار –  پنهان

آفت هایی که سرچشمه اخلاص را تیره و مکدر می سازد و نیت را آلوده می گرداند، گوناگون است. بعضی از آنها آشکارند و شکی در آنها نیست، مانند: ریای ظاهر و عمل به قصد خودنمایی در پیش مردم. بعضی دیگر پنهانند، مثلاً: عبادت را نزد مردم، نیکوتر از خلوت به جا آوری و در خضوع و خشوع، بیشتر بکوشی؛ با این نیت که تو الگوی مردمی و آنچه می بینند، می پذیرند و فرا می گیرند.

حال اگر به سبب جلب توجه مردم، عبادت را در حضور ایشان در نهایت خشوع به جا آوری، باید در خلوت نیز چنین باشی تا حالت خلوت و حضور یکسان باشد و نیت تو آلوده نشود. البته اگر دیده بینا داشته باشی، می بینی که این نیز فریب شیطان پلید است. تا زمانی که بنده ای به جهت مشاهده کسی، اعمال و احوالش در خلوت و جمع متفاوت باشد، عملش خالی از اخلاص است و باطن نیت او آلوده است.

امام رئوف

یکى از اصحاب امام رضا(ع) به نام معمّر بن خلاد حکایت نماید:

هر موقع سفره غذا براى آن حضرت پهن مى‌‌گردید، کنار آن سفره نیز یک سینى آورده مى‌‌شد. پس امام(ع) از هر نوع غذا، مقدارى بر مى‌‌داشت و داخل آن سینى قرار مى‌‌داد و به یکى از غلامان خود مى‌‌فرمود که تحویل فقراء و تهى دستان داده شود. سپس به دنباله آن، این آیه شریفه قرآن: «فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ»را تلاوت مى‌‌نمود؛ و مى‌‌فرمود: خداوند عزّوجلّ مى‌‌داند که هر انسانى براى کسب مقامات عالیه بهشت، توان آزاد کردن غلام و بنده را ندارد. به همین جهت، اطعام دادن و سیر گرداندن افراد را وسیله اى براى ورود به بهشت قرار داده است.

بهر حاجات اگر دست دعا برخیزد
دلبری هست به هر حال به پا برخیزد
لطف آقای خراسان ز همه بیشتر است
هر زمان از دل پردرد صدا برخیزد
آه در سینه ی عشاق به هم مرتبطند
وقت نقاره زدن ناله ی ما برخیزد
جراتش نیست کسی حرف جهنم بزند
گر پیِ کار گنهکار ز جا برخیزد
زائر آن است که در کوی تو اتراق کند
آنکه در عرش نشسته ست چرا برخیزد ؟
تا به دست کرم تو به نوایی نرسد
از سر راه محال است گدا برخیزد
بر سر خاکم اگر آهوی تو گریه کند
از تمام جگرم بانگ رضا برخیزد
حرمت زودتر از کعبه مرا حاجی کرد
حج ما آخر ذی القعده به پا برخیزد

 

جان عاشق

جان عاشق

خدایا ببین غرق در اشک و آهم
غریقی نشسته به موج نگاهم

ببین در دل شب نشان از تو جویم
هوای تو دارم سخن از تو گویم

تو این جان عاشق به من داده‌ای
دلی چون شقایق بمن داده‌ای

بیادت همه شب دل من خدایا
درین سینه ی خسته چون نی بنالم

نیستان جـانم به بانگ جرس ها
بخون خفته اکنون که تا کی بنالم

خدایا من این بار سنـگین غم را
به عشق تو بر دوش جان می گذارم

من آن مرغ سرگشته ی شب نوازم
که در باغ هستی نوای تو دارم

تو این جان عاشق به من دادی
دلی چون شقــایق بمن دادی

بیادت همه شب دل من خدایا
درین سینه ی خسته چون نی بنالم

نیستان جانم به بانگ جرس ها
بخون خفته اکنون که تا کی بنالم

سحر خنده کرد و سپیده دمید
مرا رهنمون شد به نور امید

تو این جان عاشق به من داده‌ای
دلی چون شقایق بمن داده‌ای

مشفق کاشانی

آدم های مهربان از سر احتیاج مهربان نیستند

آدم های مهربان از سر احتیاج مهربان نیستند

آن ها دنیا را کوچک تر از آن می بینند که بدی  کنند

آن ها خود انتخاب کرده اند که نبینند ، نشنوند

به روی خود نیاورند ، نه این که نفهمند ... نه

هزاران فریاد پشت سکوت آدم های مهربان است

سکوتشان را به پای بی عیب بودن خود نگذاری ...

خواهی چو خلیل کعبه بنیاد کنی

خواهی چو خلیل کعبه بنیاد کنی

و آنرا به نماز و طاعت آباد کنی

روزی دو هزار بنده آزاد کنی

به زان نبود که خاطری شاد کنی

ابوسعید ابوالخیر

رسالت انبياي الهي

رسالت انبياي الهي كه اولين مناديان عشق و چاووشان كعبه وصالند ابلاغ همين دعوت است كه شما را از مرگ به حيات ، از غم به شادي ، از خوف به امن ، از كثرت به وحدت ، از تنازع به صلح و محبت ، از ظلمت به نور و از هجران به وصال فرا مي خوانند.

استاد الهی قمشه ای

بخشی از وصیت نامه ی امام خمینی

از امور بسیار با اهمیت و سرنوشت‌ساز مسئلة مراکز تعلیم و تربیت از کودکستانها تا دانشگاهها است که به واسطة اهمیت فوق‌العاده‌اش تکرار نموده و با اشاره می‌گذرم. باید ملت غارت شده بدانند که در نیم قرن اخیر آنچه به ایران و اسلام ضربة مهلک زده است قسمت عمده‌اش از دانشگاهها بوده است. اگر دانشگاهها و مراکز تعلیم و تربیتِ دیگر با برنامه‌های اسلامی و ملی در راه منافع کشور به تعلیم و تهذیب و تربیت کودکان و نوجوانان وجوانان جریان داشتند، ‌هرگز میهن ما در حلقوم انگلستان و پس از آن امریکا و شوروی فرو نمی‌رفت و هرگز قراردادهای خانه خراب‌کن بر ملت محروم‌ غارتزده تحمیل نمی‌شد و هرگز پای مستشاران خارجی به ایران باز نمی‌شد و هرگز ذخائر ایران و طلای سیاه این ملت رنجدیده در جیب قدرتهای شیطانی ریخته نمی‌شد و هرگز دودمان پهلوی و وابسته‌های به آن اموال ملت را نمی‌توانستند به غارت ببرند و در خارج و داخل پارکها و ویلاها بر روی اجساد مظلومان بنا کنند و بانکهای خارج را از دسترنج این مظلومان پر کنند و صرف عیاشی و هرز‌گی خود و بستگان خود نمایند. اگر مجلس و دولت و قوة قضاییه و سایر ارگانها از دانشگاههای اسلامی و ملی سرچشمه می‌گرفت ملت ما امروز گرفتار مشکلات خانه‌برانداز نبود. و اگر شخصیتهای پاکدامن با گرایش اسلامی و ملی به معنای صحیحش، نه آنچه امروز در مقابل اسلام عرض اندام می کند، از دانشگاهها به مراکز قوای سه گانه راه می‌یافت، امروز ما غیر امروز، و میهن ما غیر این میهن، و محرومان ما از قید محرومیت رها، و بساط ظلم و ستمشاهی و مراکز فحشا و اعتیاد و عشرتکده‌ها که هر یک برای تباه نمودن نسل جوان فعال ارزنده کافی بود، در هم پیچیده و این ارث کشور بر باد ده و انسان برانداز به ملت نرسیده بود.

بخشی از وصیت نامه ی امام خمینی