غمزه ی دوست

جز سر کوی تو ای دوست ندارم جایی
در سرم نیست به جز خاک درت سودایی
بر در میکده و بتکده و مسجد و دیر
سجده آرم که تو شاید نظری بنمایی
مشکلی حل نشد از مدرسه و صحبت شیخ
غمزه ای! تا گره از مشکل ما بگشایی
این همه ما و منی صوفی درویش نمود
جلوه ای! تا من وما را ز دلم بزدایی
نیستم نیست، که هستی همه در نیستی است
هیچم و هیچ، که در هیچ نظر فرمایی
پی هر کس شدم از اهل دل و حال و طرب
نشنیدم طرب از شاهد بزم آرایی
عاکف درگه آن پرده نشینم شب و روز
تا به یک غمزه ی او قطره شود دریایی

امام خمینی (ره)

خطبه شماره 7 نهج البلاغه

امام علی (ع) درخطبه ی هفتم نهج البلاغه میفرمایند:

اتَّخَذُوا الشَّيْطَانَ لِاءَمْرِهِمْ مِلاَكا وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ اءَشْرَاكا، فَباضَ وَ فَرَّخَ فِي صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِي حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِاءَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِاءَلْسِنَتِهِمْ فَرَكِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِكَهُ الشَّيْطَانُ فِي سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَى لِسَانِهِ.
ترجمه خطبه شماره 7:

شيطان را ملاك كار خود قرار دادند و شيطان نيز آنان را شريك خود ساخت . پس ، در سينه هايشان ، تخم گذاشت و جوجه برآورد و بر روى دامنشان جنبيدن گرفت و به راه افتاد، از راه چشمانشان مى نگريست و از زبانشان سخن مى گفت ، به راه خطايشان افكند و هر نكوهيدگى و زشتى را در ديده شان بياراست و در اعمالشان شريك شد؛ و سخن باطل خود بر زبان ايشان نهاد.

دریا شود آن رود که پیوسته روان است

هنر گام زمان

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
 ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
 گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری
 دانی که رسیدن هنر گام زمان است
 تو رهرو دیرینه ی سر منزل عشقی
 بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
 آبی که بر آسود زمینش بخورد زود
 دریا شود آن رود که پیوسته روان است
 باشد که یکی هم به نشانی بنشیند
 بس تیر که در چله ی این کهنه کمان است
 از روی تو دل کندنم آموخت زمانه
 این دیده از آن روست که خونابه فشان است
دردا و دریغا که در این بازی خونین
 بازیچه ی ایام دل آدمیان است
 دل بر گذر قافله ی لاله و گل داشت
 این دشت که پامال سواران خزان است
 روزی که بجنبد نفس باد بهاری
 بینی که گل و سبزه کران تا به کران است
 ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی
 دردی ست درین سینه که همزاد جهان است
 از داد و داد آن همه گفتند و نکردند
 یارب چه قدر فاصله ی دست و زبان است
خون می چکد از دیده در این کنج صبوری
 این صبر که من می کنم افشردن جان است
 از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود
گنجی ست که اندر قدم راهروان است

امیر هوشنگ ابتهاج

هفت عادت آسیب رسان به ریه ها

درست است که مصرف دخانیات خطر ابتلا به مشکلات ریوی را بالا می برد، اما استفاده ی افراطی و بی دقت از مواد شوینده شیمیایی، تازه نشدن هوای داخل منزل، استفاده ی نادرست از وسایل گرمایشی گازی و غیره نیز از عواملی هستند که برای سلامت ریه ها خطرناک می باشند. در این مطلب، با هفت عادت آسیب رسان به ریه ها آشنا می شویم.

وایتکس و شوینده ها از دستتان نمی افتد

متاسفانه در برخی منازل، وایتکس و انواع شوینده ها از دست خانم های خانه دار نمی افتد، یعنی مدام در حال بشور و بساب با این مواد هستند. علاوه بر این در روزهای پایانی سال، استفاده از این شوینده ها به طور آشکاری افزایش پیدا می کند. اما باید بدانید که تمام این محصولاتی که برای تمیز کردن منزل استفاده می کنید شیمیایی هستند. بدون شک خودتان نیز از بوی نامطلوب و زننده ی آنها در عذاب هستید. بهتر است بدانید که ترکیبات شیمیایی موجود در این شوینده ها دشمن ریه ها محسوب می شوند.

بهتر است به جای استفاده از این شوینده ها از مواد طبیعی مانند سرکه سفید استفاده کنید. یادتان باشد که شمع های معطر یا خوشبوکننده های هوا نیز حاوی ترکیباتی مانند بنزن هستند که برای ریه ها سرطانزا است. بنابراین تا حدامکان از این محصولات دوری کرده و از مواد طبیعی استفاده کنید.

هوای منزل را عوض نمی کنید

خیلی از خانم ها در طول روز در و پنجره را از ترس گردوخاک یا دوده باز نمی کنند. اما یادتان باشد اگر هوای داخل منزل عوض نشود، آلاینده های شیمیایی حاصل از فعالیت های روزمره مانند استفاده از رنگ، لاک، چسب، بخار حاصل از پخت و پز غذا و یا حمام و غیره در منزل تجمع پیدا می کند. مازاد رطوبت تجمع کرده در منزل نیز باعث ایجاد کپک و مایت و غیره می شود.

سوختن چوب در داخل شومینه های باز و در فضایی که هوای آزاد در آنجا جریان ندارد، میزان زیادی ترکیبات آسیب رسان برای ریه تولید می کند

این مسئله نیز برای برونش ها تحریک کننده است و باعث بروز عفونت های تنفسی، حملات آسم و حتی ابتلا به این بیماری در بین افراد سالم می شود.

بنابراین توصیه می کنیم که هر روز پنجره ها را باز کنید تا هوای منزل عوض شود.

هیچ فعالیت بدنی ندارید

فعالیت بدنی منظم برای سلامت بدن و ریه ها مفید خواهد بود. البته برای افرادی که هیچ مشکل ریوی ندارند، ورزش نکردن و نداشتن فعالیت بدنی تاثیر چندانی در نحوه ی تنفس شان ندارد. اما افرادی که دچار آسم و آمفیزم بیماری ریوی هستند، باید بدانند که داشتن فعالیت بدنی منظم باعث بهبود قدرت تنفسی شان خواهد شد.

در معرض آتش شومینه و گازهای سرطان زا هستید

روشن کردن شومینه و نشستن در کنار آن دلچسب است. اما یادتان باشد سوختن چوب در داخل شومینه های باز و در فضایی که هوای آزاد در آنجا جریان ندارد، میزان زیادی ترکیبات آسیب رسان برای ریه تولید می کند. در واقع در حین سوختن چوب مقدار زیادی مواد ریزگرد، گاز و مونواکسید کربن آزاد می شود که همگی برای سلامتی ریه ها مضر و حتی سرطان زا هستند. اگر به شومینه علاقمند هستید، حتما از شومینه های مدرن بسته استفاده کرده و حتما دودکش آن را به طور منظم تمیز کنید.

سیگار می کشید

سیگار دشمن بی رحم ریه ها است. این استوانه ی مرگبار، همه سال میلیون ها نفر در سرتاسر جهان را به کام مرگ می کشاند و علت اصلی ابتلا به سرطان ریه محسوب می شود. دود سیگار حاوی ترکیبات شیمیایی زیاد و آسیب رسانی است که قدرت دفاعی دستگاه تنفسی را در هم می شکند و به این ترتیب باعث بروز بیماری های ریوی می شود. یادتان باشد که دخانیات همچنین عاملی برای ابتلا به سرطان دهان، حنجره، مری و همچنین سرطان مثانه و کلیه ها محسوب می شوند.

در معرض دود سیگار دیگران قرار دارید

این یکی از ظلم هایی است که سیگاری ها در حق افراد غیرسیگاری روا می دارند. اگر شما سیگاری نیستید، اما اطرافیان تان سیگار می کشند و شما در معرض دود سیگار آنها هستید، شما نیز ریه هایتان در خطر خواهند بود. چرا؟

چون دود سیگار اطرافیان روی کیفیت هوایی که شما نیز تنفس می کنید تاثیر دارد. دود سیگاری که در هوا موج می زند، حاوی همان ترکیبات شیمیایی است که در دود خود سیگار وجود دارد. متاسفانه این مسئله نیز در طولانی مدت باعث بروز سرطان ریه می شود.

حواستان باشد که در فضاهای بسته ای مانند داخل منزل، دفتر کار یا ماشین این خطر بیشتر است. همچنین باید بدانید که این آسیب برای کودکان چند برابر است. به عقیده ی محققان، کودکانی که در معرض دود سیگار والدین هستند بیشتر در معرض خطر ابتلا به آسم قرار دارند.

در محیط کاری پرخطر از خودتان محافظت نمی کنید

اگر در محیطی کار می کنید که تماس زیادی با ترکیبات شیمیایی مانند آرسنیک، بریلیوم، کادمیوم، هیدروکربور و غیره دارید باید بیشتر مراقب سلامت ریه هایتان باشید. این ترکیبات در کارخانجات ذوب آهن، رنگ سازی  و غیره زیاد است و متاسفانه خطر ابتلا به سرطان ریه را افزایش می دهند. بنابراین تمام افرادی که در چنین محیط هایی شاغل هستند، باید از ماسک های مخصوص جهت محافظت از ریه ها استفاده کنند.

متاسفانه اکثر کارگرانی که در چنین محیط هایی کار می کنند از چنین تجهیزاتی محروم هستند و یا در استفاده از آنها غفلت می کنند. لازم است که مدیران کارخانجات بیشتر نگران سلامتی کارگران بوده و تجهیزات و امکانات لازم را در اختیار آنها قرار دهند.

فاطمه مهدی پور - بخش سلامت تبیان

شرافت

اگـر بـرای بدست آوردن پــول مجبــوری دروغ بگــوئی و فریبکـاری کنی ، تهیــدسـت بمـان!
اگـر بـرای بدست آوردن جــاه و مقــامی بـایـد چـاپلـوسی کنی و تملّــق بگــوئی ، از آن چشـم بپــوش!
اگـر بـرای آنکه مشهــور شـوی ، مجبــور می شــوی مانند دیگــران خیــانـت کنی ، در گمنــامی زنـدگــی کن!
بگــذار دیگــران پیـش چشــم تـو بـا دروغ و فــریـب ثـروتمنــد شونـد ، بـا تملّــق و چـاپلـوسی شغل های بـزرگـی را به دسـت آورنـد و بـا خیــانـت و نـادرستـی شهــرت پیــدا کننـد ، تـو گمنــام و تهیــدسـت و قـــانـع بــاش! ، زیـرا اگـر چنیــن کنی تـو سـرمـایـه ای را که آنهـا از دسـت داده انـد ، به دسـت آورده ای و آن شـــرافـت است.

دکتر شریعتی

دلنوشته های شهیددکتر مصطفی چمران

خدایا

از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت

اما شکایتم را پس میگیرم

من نفهمیدم! فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی

تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهایت، نگاهم به تو باشد

گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنار من نیست ، 

معنایش این نیست که تنهایم

معنایش این است که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت 

با تو تنهایی معنا ندارد

مانده ام تو را نداشتم چه میکردم

دوستت دارم ، خدای خوب من

شهید دکتر مصطفی چمران

حدیث نبوی

رسول اللّه‏ صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله : مَن رَغِبَ فِي الدُّنيا وأطالَ فيها رَغبَتَهُ أعمَى اللّه‏ُ قَلبَهُ عَلى قَدرِ رَغبَتِهِ فيها ، ومَن زَهِدَ فِي الدُّنيا و قَصَّرَ فيها أمَلَهُ أعطاهُ اللّه‏ُ عِلما مِن غَيرِ تَعَلُّمٍ وهُدىً بغَيرِ هِدايَةٍ.

هركه به دنيا راغب باشد و رغبتش را در آن به درازا بكشانَد، خداوند، دل او را به اندازه رغبتش به دنيا، كور مى‏‌گرداند.


و هر كه به دنيا بى ‏رغبت باشد و آرزويش را در آن كوتاه سازد، خداوند، به او دانشى عطا مى‏‌كند، بى‏ آن كه از كسى بياموزد و راهنمايى‏ اش كند بى‏ آن كه از كسى راهنمايى گيرد.

(پيامبر خدا حضرت محمد صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله)

دنیا به غیر از خواب نیست

گـــــرچه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست
ای اجل! مهمان نوازی کــن کـــــه دیگر تاب نیست
بیــن مـــاهی های اقیانـــوس و ماهـــی های تنگ
هیچ فرقی نیست وقتی چاره ای جز آب نیست

فاضل نظری

غافل

غافلی را شنیدم که خانه رعیت خراب کردی تا خزانه سلطان آباد کند بی خبر از قول حکیمان که گفته‌اند هر که خدای را عزّوجلّ بیازارد تا دل خلقی به دست آرد خداوند تعالی همان خلق را برو گمارد تا دمار از روزگارش بر آرد.

آتش سوزان نکند با سپند

آنچه کند دود دل دردمند

سعدی

 

یاس کبود

عشق من پاییز آمد مثل پار

باز هم ما بازماندیم از بهار

احتراق لاله را دیدیم ما

گل دمید و خون نجوشیدیم ما

باید از فقدان گل خونجوش بود

در فراق یاس مشكی‌پوش بود

یاس بوی مهربانی می‌دهد

عطر دوران جوانی می‌دهد

یاس‌ها یادآور پروانه‌اند

یاس‌ها پیغمبران خانه‌اند

یاس در هر جا نوید آشتی‌ست

یاس دامان سپید آشتی‌ست

در شبان ما كه شد خورشید؟ یاس

بر لبان ما كه می‌خندید؟ یاس

یاس یك شب را گل ایوان ماست

یاس تنها یك سحر مهمان ماست

بعد روی صبح پرپر می‌شود

راهی شب‌های دیگر می‌شود

یاس مثل عطر پاك نیت است

یاس استنشاق معصومیت است

یاس را آیینه‌ها رو كرده‌اند

یاس را پیغمبران بو كرده‌اند

یاس بوی حوض كوثر می‌دهد

عطر اخلاق پیمبر می‌دهد

حضرت زهرا دلش از یاس بود

دانه‌های اشكش از الماس بود

داغ عطر یاس زهرا زیر ماه

می‌چكانید اشك حیدر را به راه

عشق معصوم علی یاس است و بس

چشم او یك چشمه الماس است و بس

اشك می‌ریزد علی مانند رود

بر تن زهرا گل یاس كبود

گریه آری گریه چون ابر چمن

بر كبود یاس و سرخ نسترن

گریه كن حیدر كه مقصد مشكل است

این جدایی از محمد مشكل است

گریه كن زیرا كه دخت آفتاب

بی‌خبر باید بخوابد در تراب

این دل یاس است و روح یاسمین

این امانت را امین باش  ای زمین

نیمه‌شب دزدانه باید در مغاك

ریخت بر روی گل خورشید خاك

یاس خوشبوی محمد داغ دید

صد فدك زخم از گل این باغ دید

مدفن این ناله غیر از چاه نیست

جز دو كس از قبر او آگاه نیست

گریه بر فرق عدالت كن كه فاق

می‌شود از زهر شمشیر نفاق

گریه بر طشت حسن كن تا سحر

كه پر است از لخته خون جگر

گریه كن چون ابر بارانی به چاه

بر حسین تشنه‌لب در قتلگاه

خاندانت را به غارت می‌برند

دخترانت را اسارت می‌برند

گریه بر بی‌دستی احساس كن

گریه بر طفلان بی‌عباس كن

باز كن حیدر تو شط اشك را

تا نگیرد با خجالت مشك را

گریه كن بر آن یتیمانی كه شام

با تو می‌خوردند در اشك مدام

گریه كن چون گریه ابر بهار

گریه كن بر روی گل‌های مزار

مثل نوزادان كه مادر‌مرده‌اند

مثل طفلانی كه آتش خورده‌اند

گریه كن در زیر تابوت روان

گریه كن بر نسترن‌های جوان

گریه كن زیرا كه گل‌ها دیده‌اند

یاس‌های مهربان كوچیده‌اند

گریه كن زیرا كه شبنم فانی است

هر گلی در معرض ویرانی است

ما سر خود را اسیری می‌بریم

ما جوانی را به پیری می‌بریم

زیر گورستانی از برگ رزان

من بهاری مرده دارم ای خزان

زخم آن گل در تن من چاك شد

آن بهار مرده در من خاك شد

ای بهار گریه‌ بار نا امید

ای گل مأیوس من یاس سپید

 سیداحمد عزیزی

عصا را اژدها بایست کردن، شعله را گلزار

اگر روی طلب زائینهٔ معنی نگردانی

   فساد از دل فرو شویی غبار از جان برافشانی

هنر شد خواسته، تمییز بازار و تو بازرگان

طمع زندان شد و پندار زندانبان، تو زندانی

یکی دیوار ناستوار بی پایه‌ست خود کامی

اگر بادی وزد، ناگه گذارد رو به ویرانی

درین دریا بسی کشتی برفت و گشت ناپیدا

ترا اندیشه باید کرد زین دریای طوفانی

به چشم از معرفت نوری بیفزای، ار نه بیچشمی

به جان از فضل و دانش جامه‌ای پوش، ار نه بیجانی

بکس مپسند رنجی کز برای خویش نپسندی

بدوش کس منه باری که خود بردنش نتوانی

قناعت کن اگر در آرزوی گنج قارونی

گدای خویش باش ار طالب ملک سلیمانی

مترس از جانفشانی گر طریق عشق میپوئی

چو اسمعیل باید سر نهادن روز قربانی

به نرد زندگانی مهره‌های وقت و فرصت را

همه یکباره میبازی، نه میپرسی، نه میدانی

ترا پاک آفرید ایزد، ز خود شرمت نمی‌آید

که روزی پاک بودستی، کنون آلوده دامانی

از آنرو میپذیری ژاژخائیهای شیطان را

که هرگز دفتر پاک حقیقت را نمیخوانی

مخوان جز درس عرفان تا که از رفتار و گفتارت

بداند دیو کز شاگردهای این دبستانی

چه زنگی میتوان از دل ستردن با سیه رائی

چه کاری میتوان از پیش بردن با تن آسانی

درین ره پیشوایان تو دیوانند و گمراهان

سمند خویش را هر جا که میخواهند میرانی

مزن جز خیمهٔ علم و هنر، تا سربرافرازی

مگو جز راستی، تا گوش اهریمن بپیچانی

زبد کاری قبا کردی و از تلبیس پیراهن

بسی زیبنده‌تر بود از قبای ننگ، عریانی

همی کندی در و دیوار بام قلعهٔ جان را

یکی روزش نکردی چون نگهبانان نگهبانی

ز خود بینی سیه کردی دل بیغش، ز خودبینی

ز نادانی در افتادی درین آتش، ز نادانی

چرا در کارگاه مردمی بی مایه و سودی

چرا از آفتاب علم چون خفاش پنهانی

چه میبافی پرند و پرنیان در دوک نخ ریسی

چه میخواهی درین تاریک شب زین تیه ظلمانی

عصا را اژدها بایست کردن، شعله را گلزار

تو با دعوی گه ابراهیم و گاهی پور عمرانی

چرا تا زر و داروئیت هست از درد بخروشی

چرا تا دست و بازوئیت هست از کار و امانی

چو زرع و خوشه داری، از چه معنی خوشه چینستی

چو اسب و توشه‌داری، از چه اندر راه حیرانی

چه کوشی بهر یک گوهر بکان تیرهٔ هستی

تو خود هم گوهری گر تربیت یابی و هم کانی

تو خواهی دردها درمان کنی، اما به بیدردی

تو خواهی صعبها آسان کنی، اما به آسانی

بیابانیست تن، پر سنگلاخ و ریگ سوزنده

سرابت میفریبد تا مقیم این بیابانی

چو نورت تیرگیها را منور کرد، خورشیدی

چو در دل پرورانیدی گل معنی، گلستانی

خرابیهای جانرا با یکی تغییر معماری

خسارتهای تن را با یکی تدبیر تاوانی

بنور افزای، ناید هیچگاه از نور تاریکی

به نیکی کوش، هرگز ناید از نیکی پشیمانی

تو اندر دکهٔ دانش خریداری و دلالی

تو اندر مزرع هستی کشاورزی و دهقانی

مکن خود را غبار از صرصر جهل و هوی و کین

درین جمعیت گمره نیابی جز پریشانی

همی مردم بیازاری و جای مردمی خواهی

همی در هم کشی ابروی، چون گویند ثعبانی

چو پتک ار زیر دستانرا بکوبی و نیندیشی

رسد روزی که بینی چرخ پتکست و تو سندانی

چو شمع حق برافروزند و هر پنهان شود پیدا

تو دیگر کی توانی عیب کار خود بپوشانی

عوامت دست میبوسند و تو پابند سالوسی

خواصت شیر میخوانند و تو از گربه ترسانی

ترا فرقان دبیرستان اخلاق و معالی شد

چرا چون طفل کودن زین دبیرستان گریزانی

نگردد با تو تقوی دوست، تا همکاسهٔ آزی

نباشد با تو دین انباز، تا انباز شیطانی

بدانش نیستی نام‌آور و منعم بدیناری

بعمنی نیستی آزاده و عارف بعنوانی

تو تصویر و هوی نقاش و خودکامی نگارستان

از آنرو گه سپیدی، گه سیاهی، گاه الوانی

جز آلایش چه زاید زین زبونی و سیه رائی

جز اهریمن کرا افتد پسند این خوی حیوانی

پلنگ اندر چرا خور، یوز در ره، گرگ در آغل

تو چوپان نیستی، بهر تو عنوانست چوپانی

قماش خود ندانم با چه تار و پود میبافی

نه زربفتی، نه دیبائی، نه کرباسی، نه کتانی

برای شستشوی جان ز شوخ و ریم آلایش

ز علم و تربیت بهتر چه صابونی، چه اشنانی

ز جوی علم، دل را آب ده تا بر لب جوئی

ز خوان عقل، جان را سیر کن تا بر سر خوانی

روان ناشتا را کشت ناهاری و مسکینی

تو گه در پرسش آبی و گه در فکرت نانی

بیا کندند بارت تا نینگاری که بی توشی

گران کردند سنگت تا نپنداری که ارزانی

ز آلایش نداری باک تا عقلست معیارت

سبکساری نبینی تا درین فرخنده میزانی

چرا با هزل و مستی بگذرانی زندگانی را

چرا مستی کنی و هوشیارانرا بخندانی

بغیر از درگه اخلاص، بر هر درگهی خاکی

بغیر از کوچهٔ توفیق، در هر کو بجولانی

بصحرای وجود اندر، بود صد چشمهٔ حیوان

گناه کیست چون هرگز نمینوشی و عطشانی

برای غرق گشتن اندرین دریا نیفتادی

مکن فرصت تبه، غواص مروارید و مرجانی

همی اهریمنان را بدسرشت و پست مینامی

تو با این بد سگالیها کجا بهتر ازیشانی

ندیدی لاشه‌های مطبخ خونین شهرت را

اگر دیدی، چرا بر سفره‌اش هر روز مهمانی

نکو کارت چرا دانند، بدرای و بداندیشی

سبکبارت چرا خوانند، زیر بار عصیانی

بتیغ مردم آزاری چرا دل را بفرسائی

برای پیکر خاکی چرا جان را برنجانی

دبیری و دبیر بی کتاب و خط و املائی

هژبری و هژبر بیدل و چنگال و دندانی

کجا با تند باد زندگی دانی در افتادن

تو مسکین کاز نسیم اندکی چون بید لرزانی

درین گلزار نتوانی نشستن جاودان، پروین

همان به تا که بنشستی، نهالی چند بنشانی  

پروین اعتصامی

اگرازترس اموالت تمام شب نخوابیدی

اگر مستضعفی دیدی،
ولی از نان امروزت

به او چیزی نبخشیدی.
به انسان بودنت شک کن

اگر چادر به سر داری،
ولی از زیر آن چادر

به یک دیوانه خندیدی
به انسان بودنت شک کن

اگر قاری قرآنی،
ولی در درکِ آیاتش 

دچارِ شک و تردیدی.
به انسان بودنت شک کن

اگر گفتی خدا ترسی،
ولی از ترس اموالت

تمام شب نخوابیدی.
به انسان بودنت شک کن

اگر هر ساله در حجّی،
ولی از حال همنوعت

سوالی هم نپرسیدی.
به انسان بودنت شک کن

اگر مرگِ کسی دیدی،
ولی قدرِ سَری سوزن 

ز جای خود نجنبیدی 
به انسان بودنت شک کن...

فروغ فرخزاد

نصیحت

مواظب همدیگه باشیم !
از یه جایی بــه بعد،دیگه بزرگ نمیشیم؛ پـیــــــــــر میشیم
از یه جایی بــه بعد، دیگه خسته نمیشیم؛ می بُــــــــــــرّیم
از یه جایی بــه بعد،دیـگه تــکراری نیستیم؛ زیـــــــــــادی هستــــــــیم...!!
پس قدر خودتون ، خانواده تون ، دوستانمونو، زندگیمونو و کلأ حضور خوشرنگ مون رو تو صفحهء دفتر وجود بدونیم.
محبت تجارت پایاپای نیست٫
چرتکه نیندازیم که من چه کردم و تو درمقابل چه کردی!
بیشمار محبت کنیم.
حتی اگربهردلیلی کفه ترازوی دیگران سبک تر بود.

سفله طبع است جهان  برکرمش تكيه مكن

بسم الله الرحمن الرحیم

ساقيا  سايه ابـر است و بهار و لـب جوي

من نگويم چه كن ار اهل دلي خود تو بگوي

بـوي يكرنگي  ازين نقش نمي آيد خيـز

دلـق آلـوده صوفي به  ميِ  نـاب  بشوي

سفله طبع است جهان برکرمش تكيه مكن

اي جهان ديـده ثَباتِ قـدم از سفله مجوي

دو نصيحت كنمـت بشنو و صـد گنج ببـر

از در عيـش درآ و  بـه  ره عيـب  مپـوي

شكرِ آن را كـه دگر بار رسيدي به  بهـار

بيـخ نيـكي بنشـان و ره تحقيـق بجـوي

روي  جانـان طلبي آينه را  قابـل  سـاز

ورنه هرگز گل و نسرين ندمد ز آهن و روي

گوش بگشاي كه بلبل  به فغان مي گويـد

خواجـه تقصير مفرمـا گُـلِ توفيـق  ببوي

گفتي از حافـظ مـا بوي ريـا مي آيـد

آفرين بر نفست  باد كـه خوش بردي  بوي

حافظ

نیایش

خدايا به من زيستني عطا کن، که در لحظه ي مرگ بر بي ثمري لحظه اي که براي زيستن گذشته است حسرت نخورم ،

 و مردني عطا کن که بربيهودگيش سوگوار نباشم . براي اينکه هر کس آنچنان مي ميرد که زندگي مي کند.

 خدايا تو چگونه زيستن را به من بياموز، چگونه مردن را خود خواهم آموخت .

خدايا رحمتي کن تا ايمان ، نان ونام برايم نياورد ، قدرتم بخش تا نانم را و حتي نامم را در خطر ايمانم افکنم ، تا از آنهايي باشم که پول دنيا را مي گيرند و براي دين کار مي کنند ، نه از آنهايي که پول دين مي گيرند و براي دنيا کار مي کنند

دکتر علی شریعتی

پندهای گابریل گارسیا مارکز

در 15 سالگی آموختم كه مادران از همه بهتر می‌ دانند ، و گاهی اوقات پدران هم .

در 20 سالگی یاد گرفتم كه كارخلاف فایده‌ ای ندارد ، حتی اگر با مهارت انجام شود.

در 25 سالگی دانستم كه یك نوزاد ، مادر را از داشتن یك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یك شب هشت ساعته ، محروم می‌ كند .

در 30 سالگی پی بردم كه قدرت ، جاذبه ی مرد است و جاذبه ،قدرت زن

در 35 سالگی متوجه شدم كه آینده چیزی نیست كه انسان به ارث ببرد ؛ بلكه چیزی است كه خود می‌ سازد .

در 40 سالگی آموختم كه رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست كه كاری را كه دوست داریم انجام دهیم ؛ بلكه در این است كه كاری را كه انجام می‌ دهیم ، دوست داشته باشیم .

در 45 سالگی یاد گرفتم كه 10 درصد از زندگی ، چیزهایی است كه برای انسان اتفاق می‌ افتد و 90 درصد آن است كه چگونه نسبت به آن واكنش نشان می‌ دهند .

در 50 سالگی پی بردم كه كتاب بهترین دوست انسان و پیروی كوركورانه بدترین دشمن وی است .

در 55 سالگی پی بردم كه تصمیمات كوچك را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب .

در 60 سالگی متوجه شدم كه بدون عشق می‌ توان ایثار كرد ، اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید .

در 65 سالگی آموختم كه انسان برای لذت بردن از عمری دراز ، باید بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را نیز كه میل دارد ، بخورد .

در 70 سالگی یاد گرفتم كه زندگی مساله در اختیار داشتن كارت‌ های خوب نیست ؛ بلكه خوب بازی كردن با كارت‌ های بد است .

در 75 سالگی دانستم كه انسان تا وقتی فكر می‌ كند نارس است ، به رشد وكمال خود ادامه می‌ دهد و به محض آنكه گمان كرد رسیده شده است ، دچار آفت می‌ شود .

در 80 سالگی پی بردم كه دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است .

در 85 سالگی دریافتم كه همانا زندگی زیباست .

گابریل گارسیا مارکز

باران که شدی مپرس ، این خانه کیست

باران که شدی مپرس ، این خانه کیست
سقف حرم و مسجد و میخانه یکیست
باران که شدی، پیاله ها را نشمار
جام و قدح و کاسه و پیمانه یکیست
باران ! تو که از پیش خدا می آیی
توضیح بده عاقل و فرزانه یکیست
بر درگه او چونکه بیفتند به خاک
شیر و شتر و پلنگ و پروانه یکیست
با سوره ی دل ، اگر خدارا خواندی
حمد و فلق و نعره ی مستانه یکیست
این بی خردان،خویش ، خدا می دانند
اینجا سند و قصه و افسانه یکیست
از قدرت حق ، هرچه گرفتند به کار
در خلقت حق، رستم و موریانه یکیست
گر درک کنی خودت خدا را بینی
درکش نکنی، کعبه و بتخانه یکیست

مولانا

چشم ها را باید شست

من نمی دانم که چرا می گویند:

 اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد
چترها را باید بست، زیر باران باید رفت
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد
با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت
دوست را، زیر باران باید دید
عشق را، زیر باران باید جست
زیر باران باید بازی کرد
زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی،

 زندگی آب تنی کردن در حوضچه "اکنون" است
رخت ها را بکنیم ، آب در یک قدمی است

سهراب سپهری

عیب از ما است، اگر دوست ز ما مستور است

رخ خورشید
عیب از ما است، اگر دوست ز ما مستور است
دیده بگشای که بینی همه عالم طور است
لاف کم زن که نبیند رخ خورشید جهان
چشم خفاش که از دیدن نوری کور است
یا رب، این پرده پندار که در دیده ماست
باز کن تا که ببینم همه عالم نور است
کاش در حلقه رندان خبری بود ز دوست
سخن آنجا نه ز ناصر بود از منصور است
وای اگر پرده ز اسرار بیفتد روزی
فاش گردد که چه در خرقه این مهجور است
چه کنم تا به سر کوی توام راه دهند؟
کاین سفر توشه همی‏خواهد و این ره دور است
وادی عشق که بی هوشی و سرگردانی است
مدعی در طلبش بوالهوس و مغرور است
لب فرو بست هر آن کس رخ چون ماهش دید
آنکه مدحت کند از گفته خود مسرور است
وقت آن است که بنشینم و دم در نزنم
به همه کون و مکان مدحت او مسطور است

امام خمینی(ره)

اندرون از طعام خالی دار

عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا سحر ختمی در نماز بکردی صاحب دلی شنید و گفت

اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی بسیار ازین فاضل تر بودی

اندرون از طعام خالی دار

تا درو نور معرفت بینی

تهی از حکمتی به علت آن

که پری از طعام تا بینی

سعدی

حکمت

ايمان

مقصود از ايمان تكيه كردن بر خوبي و زيبايي و دانايي مطلق است كه خداست  

و مي توان بر او تكيه كرد  

و در زير سايه او پناه گرفت و به پشتوانه او با اقتدار تمام در  


مقابل هر جهل و ظلم و شرارت ايستاد 

دکتر حسین الهی قمشه ای

حکمت 102 نهج البلاغه

وَ قَالَ علی [عليه السلام]

يَأْتِى عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ لَا يُقَرَّبُ فِيهِ إِلَّا الْمَاحِلُ وَ لَا يُظَرَّفُ فِيهِ إِلَّا الْفَاجِرُ وَ لَا يُضَعَّفُ فِيهِ إِلَّا الْمُنْصِفُ يَعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فِيهِ غُرْماً وَ صِلَةَ الرَّحِمِ مَنّاً وَ الْعِبَادَةَ اسْتِطَالَةً عَلَى النَّاسِ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَكُونُ السُّلْطَانُ بِمَشُورَةِ النِّسَاءِ وَ إِمَارَةِ الصِّبْيَانِ وَ تَدْبِيرِ الْخِصْيَانِ .

امام علی (ع)میفرمایند

 روزگارى بر مردم خواهد آمد كه محترم نشمارند جز سخن چين را ، و خوششان نيايد جز از بدكار هرزه ،

و ناتوان نگردد جز عادل.
در آن روزگار كمك به نيازمندان خسارت ، و پيوند با خويشاوندى منّت گذارى ، و عبادت نوعى برترى طلبى بر مردم محسوب مى شود .

در آن روز حكومت با مشورت زنان ، و فرماندهى خردسالان و تدبير خواجگان اداره

مى گردد.

حکمت 102 نهج البلاغه

زندگی خاطره ی آمدن و رفتن ماست

شب آرامي بود

ميروم در ايوان، تا بپرسم از خود زندگي يعني چه؟

مادرم سيني چايي در دست

گل لبخندي چيد، هديه‌اش داد به من

خواهرم تكه‌ي ناني آورد، آمد آنجالب پاشويه نشست

پدرم دفتر شعري آورد، تكيه بر پشتي داد

شعر زيبايي خواند، و مرا برد به آرامش زيباي يقين

با خودم مي‌گفتم:

زندگي، راز بزرگيست كه در ما جاريست

زندگي فاصله‌ي آمدن و رفتن ماست

رود دنيا جاريست

زندگي، آبتني كردن در اين رود است

وقت رفتن به همان عرياني، كه به هنگام ورود آمده‌ايم

دست ما در كف اين رود به دنبال چه مي‌گردد؟

هيچ!

زندگي، وزن نگاهي است كه در خاطره‌ها مي‌ماند

شايد اين حسرت بيهوده كه بر دل داري

شعله‌ي گرمي اميد تورا خواهد كشت

زندگي درك همين اكنون است

زندگي شوق رسيدن به همان فردايي است،

 كه نخواهد آمد

تو نه در ديروزي، و نه در فردايي

ظرف امروز، پر از بودن توست

شايد اين خنده كه امروز، دريغش كردي

آخرين فرصت همراهي با، اميد است

زندگي ياد غريبي است، كه در سينه‌ي خاك به جا مي‌ماند

زندگي، سبزترين آيه، در انديشه‌ي برگ

زندگي، خاطر يك قطره، در آرامش رود

زندگي، حس شكوفايي يك مزرعه، در باور بذر

زندگي، باور درياست در انديشه‌ي ماهي، در تنگ

زندگي ترجمه‌ي روشن خاك است، در آيينه‌‌‌ي عشق

زندگي، فهم نفهميدن‌هاست

زندگي، پنجره‌اي باز به دنياي وجود

تا كه اين پنجره باز است، جهاني با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازي اين پنچره را دريابيم

در نبنديم به نور، در نبنديم به آرامش پرمهر نسيم

پرده از ساحت دل برگيريم

روبه اين پنجره، با شوق، سلامي بكنيم

زندگي، رسم پذيرايي از تقدير است

وزن خوشبختي من، وزن رضايتمنديست

زندگي، شايد شعر پدرم بود كه خواند

چاي مادر، كه مرا گرم نمود

نان خواهر كه به ماهي‌ها داد

زندگي شايد آن لبخنديست، كه دريغش كرديم

زندگي زمزمه‌ي پاك حياتست، ميان دو سكوت

زندگي، خاطره‌ي آمدن و رفتن ماست

لحظه‌ي آمدن و رفتن ما تنهاييست

من دلم مي‌خواهد

قدر اين خاطره را دريابيم

سهراب سپهري

حیلت رهـــــــــــــا کن عاشقا

حیلت رهـــــــــــــا کن عاشقا، دیوانه شو، دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ، پـــــــــروانه شو، پـــــــــــروانه شو

هم خویش را بیگـــــانه کن، هم خانه را ویــــــرانه کن
و آنگه بیا با عاشقــــــان هم خانه شو، هـم خانه شو

رو سینه را چون سینه ها، هفت آب شــــو از کینه ها
وآنگه شراب عشق را پیمــــانه شو، پیمــــــــــانه شو

باید که جمله جــــــــان شوی تا لایق جانـــــان شوی
گر سوی مستان می روی مستانه شو، مستانه شو

آن گوشــــــــــــــوار شاهدان هم صحبت عارض شده
آن گوش و عـــــــــــارض بایدت دُردانه شو، دُردانه شو

چـــــــــــــــون جانِ تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما
فانی شو و چـون عــاشقان افسانه شو، افسانه شو

تو لیله القــــــــبری برو تا لیله القـــــــدری شـــــــوی
چـون قدر مر ارواح را کاشــــــانه شو، کاشـــــانه شو

اندیــــــــشه ات جایی رود و آنگه تو را آنجـــــــا کشد
ز اندیشه بگذر چون قضـــــا پیشانه شو، پیشانه شو

قفلی بود میل و هوا بنهــــــــاده بر دل هــــــــای مــا
مفتـــــــاح شو مفتــــــــــاح را دندانه شو، دندانه شو

بنواخت نور مصطفـــــــــی آن استن حنـــــــــــــانه را
کمتر ز چوبی نیــــــــــــستی حنـانه شو، حنـانه شو

گوید سلیمــــــــان مر تو را بشنــــــو لسان الطیــر را
دامی و مرغ از تــو رَمَد، رو لانه شــــو، رو لانه شــــو

گر چهره بنمــــــــــاید صنم پر شو از او چـــــــون آینه
ور زلف بگشــــــــاید صنم رو شانه شو، رو شانه شو

تا کی دوشاخه چون رخی، تا کی چو بیذق کم تکی
تا کی چو فرزین کژ روی، فرزانه شـــــــو، فرزانه شـو

شکرانه دادی عشق را از تحفــــه هـا و مال هــــــــا
هِل مال را، خود را بده، شکـرانه شـو، شکــرانه شو

یک مدتی ارکـــان بُدی یک مدتـــــــی حیــــوان بُدی
یک مدتی چون جـــان شدی جانانه شو، جانانه شو

ای ناطقه بر بـــــــــــــام و در، تا کی روی در خانه پر
نطق زبـــان را ترک کن، بی چانه شو، بی چانه شو

مولوی

خداجو با خداگو فرق دارد

خداجو با خداگو فرق دارد
حقیقت با هیاهو فرق دارد
خداگو حاجی مردم فریب است
خداجو مومن حسرت نصیب است
خداجو را هوای سیم و زر نیست
بجز فکر خدا،فکر دگر نیست

مهدی سهیلی

تبديل كثرت به وحدت

در عالم اخلاق و عرفان جان كلام تبديل كثرت به وحدت است كه گاهي از آن تعبير به جزء و كل مي كنند ،

كه كثرت جزءها و نمودهاي جزئي است و وحدت وجود كل و كل وجود است

و عارفان به اتفاق مهمترين سفر سالك را همان سير از جزء به كل دانند ،

كه از مظاهر اين وصول به كل عشق به كل و يكسان ديدن تمامي كائنات در برابر حق است 

استاد الهی قمشه ای

فرمان مبارک امام علی عليه السلام به مالک اشتر

گزیده ای از فرمان مبارک امام علی عليه السلام به مالک اشتر

بسم الله الرحمن الرحيم

اي مالک بدان من تو را به سوي کشوري فرستادم که پيش از تو دولتهاي عادل و ستمگري بر آن حکومت داشتند. و مردم به کارهاي تو همان گونه نظر مي کنندکه تو در امور زمامداران پيش از خود و همان را درباره تو خواهند گفت که تو درباره آنها مي گفتي . بدان افراد شايسته را با آنچه خداوند بر زبان بندگانش جاري مي سازد مي توان شناخت.  بنابراين بايد محبوبترين ذخيره در پيش تو عمل صالح باشد. زمام هوا و هوس را در دست گير . و آنچه برايت حلال نيست نسبت به خود بخل روا دار. زيرا بخل نسبت به خويشتن اين است که راه انصاف را در آنچه محبوب و مکروه تو است پيش گيري. قلب خويش را نسبت به ملت خود مملو از رحمت و محبت و لطف کن و همچون حيوان درنده اي نسبت به آنان مباش که خوردن آنان را غنيمت شماري زيرا آنها دو گروه بيش نيستند : يا برادران ديني تواند و يا انسانهائي همچون تو .

به تصديق سخن چينان تعجيل مکن زيرا آنان گر چه در لباس ناصحين جلوه گر شوند خيانت مي کنند . بخيل را در مشورت خود دخالت مده زيرا که تو را از احسان منصرف و از تهي دستي و فقر مي ترساند  و نيز با افراد ترسو مشورت مکن زيرا در کارها روحيه ات را تضعيف مي نمايند . همچنين حريص را به مشاورت مگير که حرص را با ستمگري در نظرت زينت مي دهد.

هرگز نبايد افراد نيکوکار و بدکار در نظرت مساوي باشند زيرا اين کار سبب مي شود که افراد نيکوکار در نيکي هايشان بي رغبت شوند  و بدکاران در عمل بدشان تشويق گردند هر کدام از اينها را مطابق کارش پاداش ده.

بايد بهترين اوقات و بهترين ساعات عمرت را براي خلوت با خدا قرار دهي هر چند اگر نيت خالص داشته باشي و امور رعايا روبه راه شود همه کارهايت عبادت و براي خدا است .

هنگامي که به نماز جماعت براي مردم مي ايستي بايد نمازت نه نفرت آور و نه تضييع کننده باشد . [ نه آنقدر آنرا طول بده که موجب تنفر مامومين شود و نه آنقدر سريع که نماز را ضايع کني] چرا که در بين مردمي که با تو به نماز ايستاده اند هم بيمار وجود دارد و هم افرادي که کارهاي فوتي دارند.

به هيچ يک از اطرافيان و بستگان خود زميني از اراضي مسلمانان وامگذار و بايد طمع نکنند که قراردادي به سود آنها منعقد سازي که مايه ضرر ساير مردم باشد خواه در آبياري و يا عمل مشترک ديگر به طوري که هزينه هاي آنرا بر ديگران تحميل کنند . که در اين صورت سودش براي آنها است و عيب و ننگش برايت و در دنيا و آخرت.

هرگاه رعايا نسبت به تو گمان بد ببرند افشاگري کن و عذر خويش را درمورد آنچه موجب بدبيني شده آشکارا با آنان در ميان گذارو با صراحت بدبيني آنها را از خود برطرف ساز چه اينکه اينگونه صراحت موجب تربيت اخلاقي تو و ارفاق و ملاطفت براي رعيت است. و اين بيان عذر تو را به مقصودت در وادار ساختن آنها به حق مي رساند .

روح خوش بيني را کنار بگذار اگر پيماني بين تو و دشمنت بسته شد  و يا تعهد پناه دادن را به او دادي جامه وفاء را بر عهد خويش بپوشان و تعهدات خود را محترم بشمار و جان خود را سپر تعهدات خويش قرار ده.زيرا هيچ يک از فرائض الهي نيست که همچون وفاي به عهد و پيمان مردم جهان با تمام اختلافاتي که دارند نسبت به آن اين چنين اتفاق نظر داشته باشند حتي مشرکان زمان جاهليت علاوه بر مسلمانان آن را مراعات مي کردند.

مبادا تملق را دوست بداري زيرا که آن مطمئن ترين فرصت براي شيطان است تا نيکوکاري نيکان را محو و نابود سازد . از منت بر رعيت به هنگام احسان بپرهيز و بيش از آنچه انجام داده اي کار خود را بزرگ مشمار و از اينکه به آنها وعده دهي و سپس تخلف کني برحذر باش.

باد دماغت را فرو بنشان حدت و شدت و قدرت دست و تيزي زبانت را در اختيار خود گير  و براي جلوگيري از اين کار مخصوصا توجه به زبانت داشته باش که [ سخني بدون فکر نگوئي] و نيز در به کاربستن قدرت تاخير انداز تا خشمت فرو نشيند و مالک خويشتن گردي هرگز حاکم بر خويشتن نخواهي بود جز اينکه فراوان به ياد قيامت و بازگشت بسوي پروردگار باشي.

من از خداوند بزرگ با آن رحمت وسيع و قدرت عظيمش بر انجام تمام خواسته ها مسئلت دارم که من و تو را موفق دارد تا رضاي او را جلب نمائيم و کاري کنيم که نزد او و خلقش معذور باشيم همراه با مدح و ثناي نيک در ميان بندگان و آثار خوب در شهرهاو تماميت نعمت و فزوني شخصيت در پيشگاه او و نيز از او مسئلت دارم که زندگي من و تو را با سعادت و شهادت پايان بخشد . که ما همه بسوي او باز مي گرديم و سلام ودرود بر پيامبر خدا [ ص ] و دودمان پاکش باد سلامي فراوان و بسيار.

نامه ی 53 نهج البلاغه

برای مشاهده متن کامل فرمان امام به ادامه مطلب مراجعه شود

 

ادامه نوشته

حکمت دوم نهج البلاغه

أَزْرَى بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ وَ رَضِيَ بِالذُّلِّ مَنْ كَشَفَ عَنْ ضُرِّهِ وَ هَانَتْ عَلَيْهِ نَفْسُهُ مَنْ أَمَّرَ عَلَيْهَا لِسَانَهُ .

امام علی (ع)میفرمایند

آن كه جان را با طمع ورزى بپوشاند خود را پست كرده ،

 و آن كه راز سختى هاى خود را آشكار سازد خود را خوار كرده ،

 و آن كه زبان را بر خود حاكم كند خود را بى ارزش كرده است.

حکمت دوم نهج البلاغه

ساقیا بده جامی زان شراب روحانی

ساقیا بده جامی زان شراب روحانی
تا دمی بیاسایم زین حجاب ظلمانی

بهر امتحان ای دوست ، گر طلب کنی جان را
آن چنان برافشانم ، کز طلب خجل مانی

بی وفا نگار من می کند به کار من
خنده های زیر لب ، عشوه های پنهانی

دین و دل به یک دیدن باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل کی بود پشیمانی

ما ز دوست غیر از دوست ، مقصدی نمی خواهیم
حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی

رسم و عادت رندیست از رسوم بگذشتن
آستين اين ژنده ، مي كند گريباني

زاهدي به ميخانه سرخ روي ز مي ديدم
گفتمش مبارك باد بر تو اين مسلماني

زلف و كاكل او را چون به ياد مي آرم
مي نهم پريشاني بر سر پريشاني

خانه‌ي دل ما را از كرم ، عمارت كن
پيش از آنكه اين خانه رو نهد به ويراني

ما سيه گليمان را جز بلا نمي شايد
بر دل بهايي نه هر بلا كه بتواني

شیخ بهایی